شوهر دوستم مرد سرشناس و به بهی بود. مشاور امور خانواده تو یه خرابه هم بود.این رفیق مارو به قصد کشت میزد خوب که خمیرش درمیومد با لباس خونه مینداختش بیرون.برادر دختره هربار میرفت میاوردش خونش.
ماهای آخر خونه رو برداشت برد ورامین که برادرزنش دیرتر بتونه برسه، زنه بیشتر تو سرما بمونه