تو سالن انتظار با یه آقایی حرف میزدم پیرو بحث گفتم ای بابا از ما که دیگه گذشت. گفت هیچ وقت اینونگو تو نمیدونی خدا برات چی در نظر گرفته برادر من همیشه دوست داشت پولدار شه. تا اینکه با یه خانم دکتر ازدواج کرد که خرجشو میده اینم بخور بخواب، عشق حالی زندگی میکنه خانم بازیشم داره