مغـمــومـــترین فرفرمينـــآ
10 months
زدم بیرون؛ سنگینی نگاه دختر رو حس میکردم. معلوم بود همه برای موقعیتم نزدیکم میشن بالاخره من امیرآرشام تهرانی پسر کارخونهدار بزرگم. رفتم کارخونه امروز قرار بود حسابدار جدید بیاد. تا در رو باز کرد خشکم زد. چشمهای آبی و پوست سفیدش. نگاهم به لبهای قرمزش خشک شد متوجه حرفهاش نمیشدم.