هم خونهای نچسبم یه ماهه برداشته شوهرشو اورده گذاشته رو دل ما
خونه رو هم کرده پایگاه نظامی جوری که من و نازنین میخوایم برگردیم خونه غم تو چشمامونه
حالا بش میگیم باید شوهره رو بفرسته بره و مدارا بسه, جوری جلو همه کولی بازی کرده که انگار مقصر ماییم:))))