یکی از دارک ترین لحظه های زندگیم این بود که تو اتوبوس بودم داشتم میرفتم سرکار، دلم یهو برای زندگیم تو ایران تنگ شد، به مامانم زنگ زدم گفتم مامان چی میشه اگه دلم برای اتاقم تنگ شه، نمیدونم شاید تراسم.. یک ساعت داشتم راجب اتاقم حرف میزدم.(قطعا منظور اصلیم یه اتاق مسخره نبود) یهو-