یکی از دوستامون تا این صحنرو دید سریع زنگ زد به کسی که ازش خوشش میاد به اونم نشون بده ، اقا من همینو میخوام دقیقا همین که دورت شلوغه ولی بازم حواست به طرف هست هرچی میشه میخوای اونم ببینه
امشب واقعا شب خوبی بود. همه خیلی خوشحال و شاد بودن، فقط تنها ناراحتیم این بود که چقدر تو این مملکت در حقمون ظلم شده و کلی خوشبختی و زندگی نرمال ازمون دریغ شده.
با اون پسره که هفت سال و نیم پیش کراشم بود و فکر میکردم چقدر مسیرای زندگیمون فرق داره باهم، نشستیم داریم برای خونه جدیدمون تصمیم میگیریم که کدوم خونه رو بگیریم.
زنده باد تقدیر و سرنوشت!
شبا انقد توهم میزنم که یکی همش داره نگام میکنه هی هر دو ثانیه یبار فلش لایتمو روشن میکنم میبینم هیچی نیست دوباره خاموش میکنم و این قضیه تا موقعی که بیدارم ادامه داره تا بخوام بخوابم و کلا روشنش میزارم
یسری پسرا فقط از دور قشنگ و جذاب بنظر میان اینجوری که واییی به به چه چیزیه بعد که باهاشون دو کلمه حرف میزنی میبینی چقدرررر اون چیزی که فک میکنی نبودن و افتضاحه همه چیشون.