زیر پای خان یه داهاتی چاه مستراح میریزه و خان میافته تو حجم فراوانی از گه.
میرن طناب میاندازن که بکشنش بالا، اما طناب رو نمیگیره. مقنی فکر میکنه احتمالا اتفاقی براش افتاده و خو��ش میره تو چاه که میبینه طرف تو حجم گه وایستاده و دستاش رو زده به کمرش که هنوز معلوم باشه خانه.