درس را میخواندم اما باید مادرم لری توضیح میداد تا مفهوم را بلد میشدم
بارها از معلم خواهش میکردم اجازه بدهد به لری جوابش را بدهم
چندین بار املا را بخاطر نوشتن کلمات لری صفر شده بودم
مثلاً معلم میگفت به نام خدا من مینوشتم یا سلطون براهیم
تقصیر من نبود، من ذاتاً لری فکر میکردم