خونه ندارم. ماشین ندارم. نسبت به حتی چند ماه پیش خریدهام به صفر نزدیک و در حد نیازهای اولیه شده و هیچ ایدهای برای آینده ندارم.
اما تا یه لقمه غذا دهنم میذارم، شرمنده میشم. سرم رو بالش میذارم تا کمی استراحت کنم، شرمنده میشم.
لعنت بهتون که بذر بدبختی به زندگیمون پاشیدید.
@pey_74
ببین ما یه فامیل داریم. مطمئن بودیم این بچه درس نمیخونه. پدر و مادرش به زور هر کلاسی بود، ان رو فرستادن. سه سال تمام اون رو توی خونه نگه داشتن.
این دیگه ربطی به بچه نداره و پدر و مادر باید متوجه بشن.
دو روز پیش توی شهرمون، چند پسر حدودا ۲۰ ساله یه دختر رو با چاقو کشتن. تا اینجا میگیم عادیه. بعد، شکمش رو پاره کردن و توش بنزین ریختن و آتیشش زدن. از این ماجرا هم فیلم گرفتن و برای مادر دختر فرستادن.
چرا؟
دختر حدودا ۱۶ ساله گفته که نمیخواد به رابطه ادامه بده.
میدونید؟ یه سری دوست میخوام که باهاشون حرف تخصصی مارکتینگ، هوش مصنوعی، کسبوکار و ... بزنم. اصلاً گوش کنم و یاد بگیرم؛ اما گفتوگو محور باشه و منم بتونم حرف بزنم و نظر بدم☺️؛ درغیراینصورت زود خسته میشم.
باید یه اکیپ جمع کنم که چند تا ویژگی رو حتماً داشته باشن:
▪️آنتایم باشن
▪️سریع متوجه شوخیها بشن
▪️در زمان مناسب، پایه غیبت باشن
▪️مسئولیتهاشون رو درست انجام بدن
▪️موقع فیلم دیدن حرف نزنن و حرکت نکنن
فعلاً همینا. باز اپدیت میشه.
خستهام؛
از اینکه پولم نمیرسه خستهام.
از اینکه یه خرید میکنم حسابم خالی میشه خستهام.
از اینکه نمیتونم وسایل کمی بزرگتر از نیازهای روزمرهام بخرم خستهام.
از اینکه بخوام یه لذتو دو بار تکرار کنم باید به فکر پول بیشتر باشم خستهام.
اینا عمر منه که داری اینطور طی میشه.
فکر دوران ۱۸ سالگیم:
توی ۲۸ سالگی ازدواج کردم. یه بچه دارم. خونه جوره، بهترین ماشین زیر پامه. بهترین کار و بالاترین درآمد رو دارم.
این چند روز دارم فک میکنم که واقعاً واقعاً واقعاً باید چه فکر و نظری راجعبه آیندهام داشته باشم و دقیقاً آینده من کِی شروع میشه.
دوستِ دوستم با یه پسر از نیاوران (نیاورون) آشنا شده و قراره ازدواج کنن. هر جمله دوستم بوی حسادت میده و هی داره دوستش رو میکوبه.
نمیدونم چرا چشم نداره ببینه یه دختر زشت و بیاستعداد و مسخره شانس خوبی توی ازدواج داشتهباشه؟🏃♀️🏃♀️🏃♀️
یکی از خواستههام اینه که یه توییت خیلی قشنگ بزنم. فیواستار بشه و کراشم اون رو ببینه. بعد، بیاد بگه وااااااااای این دختر چقده قشنگه. فالو کنه و باقی ماجرا.
اما بهقرآن مجید راز موفقیت بقیه رو نمیدونم ازش استفاده کنم.
نهایت تعریفی که از من شده، این بوده:«خیلی گوگولی و بانمکی»😐از این بیشتر هیشکی نگفته. تا حالا نشنیدم که بگن:«سمانه خیلی خوشگلی»🥲
یعنی به برنامه امسالم، یعنی داف شدن نمیرسم؟😂
امروز باشگاه که رفتم، دیدم شهریه زیاد شده. (۷۵ درصد) گفتم وای چقدر بد!
مربی گفت: پولی نیست که. بقیه گرونیا چی شد؟ به اینم عادت میکنید. (با لحن مهربونی گفت که کمتر بسوزم)
اما من عادت نکردم. هر روز دارم میبینم که دارم هی خواستههام رو کم میکنم تا دخل و خرج هماهنگ باشه.
وقتی داریم یه کسبوکاری رو راه میاندازیم، باید مزیت رقابتی داشتهباشیم که بقیه ما رو به رقبا ترجیح بدن؛ اما مگه چند تا مزیت رقابتی است که بشه با راهاندازی هر بیزنس جدید ازش استفاده کرد؟
با توجه به کسبوکاری که داریم، چطور مزیت رقابتی تعیین کنیم؟
هی باید بین نت وایفای و سیمکارت جابهجا بشم تا یه کورسوی امیدی پیدا کنم که کارام رو انجام بدم. بعدش، هیچ توانی برام نمیمونه که کارو به سرانجام برسونم.
بچهها دارین رد میشین، لطفا یه نظر هم بدین. ذهنم یاری نمیده.
برای یه خانم ۳۵ تا ۴۰ سال که تنها رابطه کاری با هم دارید، چه هدیهای میگیرید؟ خانم آرام، موقر و تحصیلکرده
بچهها کسی نیست که من کارهام رو بهش بگم و اون برام برنامه بچینه؟ باید یه فکر اساسی برای این مساله بکنم. یه بخشی از عمرم داره به خاطر این ماجرا به فنا میره.
هر چند وقت یه بار بهم بگید سمانه تو خیلی خلاق، خوشگل، بانمک، سختکوش و باهوشی تا یه ذره انرژیم بیشتر بشه.
طی کردن مسیر «کنار گذاشتن تنبلی» واقعاً سخته😢
میشه به دخترا نگید چرا شال و روسری سرته؟ واقعا تغییر یه شبه نیست و بعضیجاها آدم روش نمیشه اصلا آزادانه رفتار کنه. بقیه مسائل هم در جای خودشون اثر میذارن.
چطور علاقه خود را به غذا خوردن کم کنیم؟
ورزش کردن برام خیلی آسون شده. راحت انجامش میدم؛ اما غذا نخوردن، نه. هنوزم مث روز اول، با دیدن غذا چشمام برق میزنه.
خالهام از کوه برام یه ظرف متوسط توتفرنگی وحشی آورد. از اونا که اندازه عدسن🥹
لینا توپی کوچولو با پوست نارنجی رو یادتونه؟ این توتفرنگیا رو باید مث اونا خورد.
بچهها
میشه به من راهی بگید که بتونم اتاقم رو از نظر صدا عایق کنم و دیگه صدا از اتاقم خارج نشه؟
اگه تجربهای دارید، لطفا به اشتراک بگذارید. اگه هم ندارید، لطفا #ريتوييت کنید.
#ريتوييت_لطفا
#ريتويت
نشد بتونم با درآمدم یه تیکه طلا بخرم، مامانم رو خوشحال کنم. همهاش میگه پولاتو پای چرتوپرتا نده.
شاید بپرسید چرتوپرت چیه؟ یه ذره دفتر و قلم، یه ذره جینگول پینگول. بخشی هم صرف امور خوراکی میشود.
میدونید؟ خیلی آدم معمولیام. وجود سوشال مدیا خیلی جاها بهم کمک کرد؛ اما همهاش همین معمولی بودن رو مث خار توی چشمم کرد.
و میبینم همه هم ازم انتظار خاص بودن دارن. من دیگه نمت بهخدا
همیشه توی سایتهای خارجی میپرسن: با کوکیها مشکل دارید یا نه.
اما توی سایتهای ایرانی چنین چیزی ندیدم. آیا استفاده نمیکنن یا بدون اجازه استفاده میکنن؟
دخترخالهام میگه باید کراشت رو فالو و هی سر صحبت رو باهاش باز کنی. اما نهایت تلاشم اینه که دعا بختبازکنی بخونم. بیشتر از این، ازم انتظار نداشتهباشین.