بابا دوست دختر داشت. اینو ما بعدها فهمیدیم. هیچ شبی خونه نمیموند و من تصور میکردم همهی مردا اینجورین تا اینکه همکلاسیم گفت دیشب بابام ال و بل..
اکثر مواقع وقتی میزد بیرون میگفت: میرم یه دوری بزنم
مامانم بهش میگفت درویش آواره
وقتی برمیگشت ما خواب بودیم ما یه عمر خواب بودیم