میدونستین اگه کاندوم رو برعکس بذارین (یعنی قسمت لوبریکانتیش در تماس با بدن خودتون باشه)، به عبارتی کل جهان هستی رو در کاندوم گذاشتین و فقط کیرتونه که بیرونه.
داشتم آروم پیانو میزدم، ساناز نشسته بود گوش میداد. برگشتم دیدم خوابش برده رو مبل. زیر نور کم و زردی که از پشت گلدونا افتادهبود روش. آروم بغلش کردم بردمش رو تخت، پتو کشیدم و اومدم سیگار اخر روز رو بکشم.
آرامش محض.
ابجو گرفتیم. نشستیم تو ماشین. سر کوچه بعدی ۸ تا موتور گشت ریختن دور ماشین، ۱۰ دقیقه کل ماشینو گشتن، بطری ابجورو هم بو کردن، بهم پس دادن. یا خیلی احمق بود نفهمید ابجوعه، یا رد کرد. بهرحال خایه کردم :)))
یادم افتاد یکبار تو قطار که نشستم، دیدم خانوادهای بهشدت کسشر باهامن. تظاهر کردم به توریستی هندی بودن، که انگلستان زندگی میکنه و اومدهبوده جهانگردی. این بندههای خدا هم فکر میکردن فارسی هیچی هیچی بلد نیستم. خداروشکر یکم که تلاش کردن دیدن نمیتونن مکالمه کنن ساکت شدن :)))))
نمیفهمم این چه قانون نانوشتهی کسشریه که تو قطار بخاطر درخواست زنها، ما باید جامونو هزاردفعه عوض کنیم از اینور به اونور. به تخمم که راحت نیستی. کنار بیا. یکبار تو زندگیم اون جایی که تو بلیطمه نبودم. اه جنده
حالا تو ماشین هزارتا بطری بود، یه سرنگ بود، سیگارپیچ بود، ۵ بسته سیگار بود. همه رو نوبتی پاس دادن به هم بو کردن =)))))) خیلی نگران ماکت دانشگاهم بود یارو فقط، هی میگفت بچه ها حواستون باشه خراب نشه کاردستیش :))))))))))))
۲۳ هزارنفر توییتو دیدن.بگیم نصفشون دختر باشن،۱۱.۵ هزار نفر میشه.بگیم ۱۰ درصدشون مشهد باشن،میشه هزار و ۱۵۰ نفر.بگیم ۲۰ درصدشون همسن باشن میشه ۲۳۰ نفر.بگیم نصفشون سینگل باشن،میشه ۱۱۵ نفر.بگیم ۲۰ درصدشون من تایپشون باشم میشه ۲۳ نفر.
۲۳ دختری که ممکن بود بریم بیرون فکر میکنن گی ام
همیشه توی ذهنم برام مسأله بود، چهطور ادمها یک شغل رو انتخاب میکنن و تا آخر عمر همون رو انجام میدن؟ هرروز صبح پامیشن میرن سر کار تا بازنشستگی. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم عاشقی، شغلیه که ۷ بار بمیرم و بزرگ بشم، میخوام انتخابش کنم و هیچوقت بازنشسته نشم.
گاهی که چندتا دوستام میومدن خونهمون و تو اتاقم میشستیم، وقتی میرفتم تو اشپزخونه که چایی بریزم، اون صدای خنده و حرفزدنی که از پشت در میومد واقعا برام لذتبخش بود. نگاه کردن یک جمع از دور همیشه جذابه برام. وسط مهمونی همیشه میرم یک گوشه و فقط نگاه میکنم و لبخند میزنم.
همیشه توی ذهنم برام مسأله بود، چهطور ادمها یک شغل رو انتخاب میکنن و تا آخر عمر همون رو انجام میدن؟ هرروز صبح پامیشن میرن سر کار تا بازنشستگی. تا اینکه به خودم اومدم و دیدم عاشقی، شغلیه که ۷ بار بمیرم و بزرگ بشم، میخوام انتخابش کنم و هیچوقت بازنشسته نشم.
یادش بهخیر اولین برخورد در زندگیم با جنس مونث، یه دختره بود که تهران هم بود. تو Kik صحبت میکردیم. یادمه یکبار یک عکسی فرستاد که کمی cleavage داشت، با اموجی 🙈🙈🙈 زیرش. و خب من تاحالا تو زندگیم همچین خطی رو یکبار دیده بودم در نوزادی. دیگه رد دادم، نمیدونستم چی بگم :))))
مثل احمقها ۲ سال رفتم تراپی و یعالمه پول دادم، از آخر هم دقیق نگفت چیزی. ولی کافی بود فقط یکی از این چهارتا دایرهی توی عکس رو انتخاب کنم تا بفهمم ترامای کودکیم چیه.
اه.
محتویات کیف یک ادایی
آدامس تریدنت درب داغون پونصد سال پیش که صرفا واسه ادا کاربرد داره + بایودنت مصرف روزانه
دوتا کیت کت لت و پاره شونصد سال پیش که هنوز موقعیت اونقد خفن پیشنیومده باش کلاس بذاره
دوتا برگ جوکر کاملا بی دلیل
عطر خالی :)))
دو مدل سیگار
واسه با دختر و بی دختر
خدا
یهروز سلمان فارسی میره خونه پیامبر، میشینن به چای و فلان. یهو سلمان فارسی میگه «یا پیامبر، خونهتون چه گچکاریهای قشنگی داره!»
پیامبر با تعجب میگه «جی!؟»