بزن مطــرب ، دمی تار محبت
بخوان شعری به معیار محبت
ببــر مارا هرآنچـــه می توانی
میــان بـزم و ، بازار محبت
من آن پیر سراپا سوز عشقم
گدای دست بـه دیوار محبت
نژادم لاله هــای ، واژگوننــد
ســری دارم نگونسـار محبت
شکستم توبه و از جان گذشتم
به حکم عشق و اصرار محبت
چه زیباست
امیدواربودن
وبا امید زندگی کردن
نه امید به خود ! که غرور است
نه امید به دیگران، که حماقت است
امید به خدا "منبع تمام آرامش هاست
کمتر اعتماد کن
تا روزی مجبور نشویم
به کسی بگویم
ازت انتظار نداشتم
جان من با عشق از روز نخست آلوده بود
رنج من را توی قرآنش خدا فرموده بود
"فی کبد" کرده ست خلقم، رنج همزاد من است
از نخستین روزها غم در دلم آسوده بود
عقل عمری مانده در مرداب پر تردید خود...
دل هزاران بار اما راه را پیموده بود