یروز که طبق معمول دورهم جمع بودیم یه اقایی که تمام این سالها بزرگ شدن مارو دیده بود بمون گفت: بچه ها میخوام یچیزی براتون تعریف کنم "من یه رفیقی داشتم به اسم آرش ما انقد باهم صمیمی بودیم که زندگیمون از صبح تا شب باهم بود باهم میخوابیدیم با هم میخوردیم همه کارمون باهم بود ولی الان