مطمئنم یادش میمونه. بچه که بودم بابام هر جمعه منو میبرد پارک. (حالا کرمون کلا دو سه تا پارک داغون داشت). روی یه نیمکت مینشست و هیچوقت نمیگفت بسه، بریم، دیر شد و ... . هر وقت خودم خسته میشدم میرفتیم خونه و همیشه همیشه توی راه برگشت برام از شیرینیفروشی حمید کیک بستنی میخرید.