《حاصـــــــــــر حصارك لا مفر》
محاصرهات را محاصره کن، راه گریزی نیست.
《محمود درویش》
پادکستم دارم تازه، کافیه مارشملو رو تو کست باکس سرچ کنید و پیدا میشم.
برا من تنها چیزی که راجع به زن حججی عجیبه، اینه که طرف خود یک انسان بالغه هیچ اسمی نداره، بعد تازه شوهرشم شهید شده اصلا نیست، بعد تازه مجدد ازدواج کرده بعد همه بهش میگن زن شهید حججی، ازون بدتر اینکه به شوهرش میگن شوهر زن شهید حججی =))
#مهسا_امینی
برعکس بعضیا که فکر میکنن هنوز حکومت همه نیروهاش رو رو نکرده و اگه رو کنه حمام خون راه میافته، من گمان میکنم اونی که هنوز همه نیروهاش رو نشده مردمن و اونی که باید از رو شدن تموم نیروها بترسه حکومته.
#مهسا_امینی
راستش من قبلا فکر میکردم، خوشبهحال اونایی که مهاجرت کردن، راحت شدن. این چند روز که خشم مهاجرین و همراهیشون رو دیدم، فهمیدم درمان این تومور سرطانی فقط رفتن ایناست، وگرنه فرق نداره کجایی تا وقتی کشورت تو چنگ اینا اسیره دلت پاره پاره است.
#Oshnavieh
#MahsaAmini
ببخشید خانم ها، ببخشید آقایون یه سؤال دارم، شما با این غم چی کار می کنید؟ من با این غم چی کار کنم؟ دوباره شدم مثل اوایل هواپیما، هی خودم رو می ذارم جای اون مادری که چشم بست، باز کرد دید دسته گلش رو کشتن، هی اشک می ریزم، پاک می کنم یکم زندگی می کنم، دوباره...
چقدر این مجموعه رو دوست دارم، پشت هر کدومش چه داستان پر از درد و شجاعتی داره.
به زنای سرزمینم افتخار میکنم.
کسی میدونه صاحب این اثر کیه؟
#زن_زندگی_آزادی
#مهسا_امینی
خواهرم گربه داره. بچهام فکر میکنه من اون رو زاییدم، خواهرمم گربهاش رو زاییده. امروز صبح بهش گفته خاله منم بزرگ شدم میخوام مثل تو حیوون به دنیا بیارم =)))
از لباس مسخرهای که مامانم برام دوخته و حالت چشمام که نمیدونم چرا همچینه بگذریم، آخه مادر من موهای فر رو اینجوری کوتاه میکنن بعدم سشوار میکشن بره بالا به جاذبه غلبه کنه؟
میرین باربی رومیبینین میگید حوصله سر بر بود؟ خب باربیه دیگه باربی، لاغر و بلوند و زیبا در خارج دنیا اومده هی لاک زده بزرگشده کوین بش گفته بدو باربی بیا بریم پارتی.
فیلم زندگیش چه هیجانی می خواد داشته باشه؟ هیجان می خوای بیا فیلم زندگی من رو ببین، حالا من نه برو رندوم یه دختر
وقتی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و برم یک شهر دیگه، تو خانواده آشوبی بپا شد
تک تک آدمایی که من رو میدیدند میگفتن مادرت انقدر برا تو زحمت کشیده، همه جوونیش رو دست تنها به پات گذاشته، حالا تو میخوای تنهاش بذاری؟؟
راستم میگفتن، من برا مامانم بچه نبودم، براش رفیق بودم، مادر
رفتیم رستوران، همه خوب و خوش بگو و بخند بودن و سرشون به کار خودشون بود و صدای خنده تو فضا پیچیده بود که یه دونه ازین ریشوهای شبیه بشکه عن اومد تو، یه نگاه به همه انداخت هیچ کس روسری نداشت، یه هو مثل فیلما سکوت شد.یارو رفت. یکی از کارکنای رستوران اومد دونه دونه به همه گفت شرمنده
امروز صبح تو صف نون سنگک واستاده بودم که دیدم نفر جلویی یه خانومیه از فرانسه اومده، گفتم شما کجا اینجا کجا؟ گفت من دیگه به باگت اعتمادی ندارم صبح به صبح میام از این نونوایی سنگک دو رو خشخاشی میگیرم بر میگردم فرانسه.
حالا شما می گید سلبریتی ها از ترس حکومت چیزی نمیگن، ولی فرشته حسینی به عنوان یه سلبریتی افغانستانی، می تونست از درد و رنج زن های افغان بگه و کاملا هم در امان باشه. یا نگه یه نشونی یه پرچمی دستمالی چیزی به عنوان یادآور وضعیت اونا با خودش داشته باشه، ولی ترجیح داد شوهرش رو ماچ کنه.
از صبح که فهمیدم نامزد جنیفر هم بهش خیانت کرده دیگه تصمیم گرفتم موهام رو شونه نکنم. دیگه به جنیفر با اون عظمت خیانت کردن، من با شونه کردن شویدام می خوام کجای دنیا رو بگیرم:)))
راهنمایی بودیم معلم دینیمون میگفت دوست پسر بعد اینکه از شما استفاده کرد شما رو مثل دستمال کاغذی استفاده شده میندازه دور، آقا مام بزرگ شدیم به همین هوا رفتیم دوستپسر پیدا کردیم. ولی متأسفانه عاشق شد و شدیم و ازدواج و بچه و ...
از معلمای دروغگو بدم میاد.
به بچه ام گفتم برو بابا بچه پررو، بعد یادم اومد چه حرف زشتی زدم. گفتم دعوام کن.
جواب داد دعوات نمی کنم، برات توضیح میدم، بچه پررو حرف بدیه به جاش بگو بچه توت فرنگی یا بچه موز
دختر قالیباف تو کشوری لب و دهن کج میکنه تو حاملگی بم بد گذشت اوف شدم، که زمانی که بچه من نوزاد بود من و خیلیای دیگه در به در دنبال شیرخشک پپتی جونیور واسه بچه رفلاکسی بودیم، اینجا کمک میکردن گیر میاوردیم، هنوزم شما سرچ کن پپتی جونیور میبینی که دنبال شیرخشکن بچه گرسنه نمونه.
از متوسط بودنم خیلی بدم میاد. لاغرم ولی اونقدر لاغر نیستم که بگم خوبه همیشه تو ذهنم ٥ کیلو اضافه دارم، پول تو حسابم هست ولی هیچ وقت انقدر پول ندارم که برم تو مغازه با خیال راحت خرید کنم، قدم کوتاه نیست ولی اونقدر بلند نیستم که بگم قد بلندم، حال روحیم خرابه ولی اونقدری خراب
این بچه یه فازی داره مثلا قراره بریم خونه مادربزرگش و من هزار ساعته التماس کردم لباس بپوش و نپوشیده و ریخته و پاشیده و شکسته و خلاصه که به ده روش سامورایی دهن من رو سرویس کرده آخرش دیگه با عصبانیت حاضرش کردم رفتیم، بعد جلو اونا میگه مامان اجازه میدی من خیلی آروم دستت رو ناز کنم
چرا دست از سر زنها بر نمیدارید؟ چرا؟ از قانون بگیر تا خانواده، از مادر و پدر بگیر تا دوست پسر و بقال و چقال، از پچپچ همسایه و فامیل بگیر تا تذکر گشت ارشاد. موهات رو بیرون نذار، مقنعه بزن، رژ قرمز میزنی پس خرابی، ناخن نکار نماز نمیتونی بخونی، پریودی؟ مسجد نرو، درباره پریودتم
برای عزیزانی که پریود رو عاشقن چون خیالشون راحت میشه حامله نیستن بگم که من بچه ام رو دوماهه حامله بودم و دو ماه مثل ساعت منظم و دقیق پریود شده بودم 🥲 یعنی یک روز عقب افتاد فرداش رفتم سونو بچهام ۸ هفته بود قلبشم بوم بوم میکرد، که قربون قلبش.
من از ۱۸ سالگی کار کردم، همیشه دستم تو جیب خودم بوده و اصلا عادت نداشتم کسی بهم پول بده، تا وقتی که حامله شدم. تا ۸ ماهگی کارم رو ول نکردم ولی بعدش مجبور شدم استعفا بدم، ۱سالگی بچه دوباره کار پیدا کردم ولی بازم دست بچهام رفت لای پله برقی و زندگیم نابود شد و مجبور شدم استعفا بدم.
عجیبترین خاطره ای که از بچگیم دارم اینه که یه بار می خواستیم با فامیلای مامانم بریم تهران، ۵ تا بچه بودیم، ۴ تا بزرگ.
اصرار داشتن با یه ماشین بریم، در نتیجه به من و دختر خالهام گفتن برید صندوق عقب و بعد در صندوق عقب رو بستن تا تهران.
ماشین هم زانتیا بود
وقتی مامان از بابا جدا شد و یعد یکسال کشمکش حضانت ما رو گرفت، تونست یه خونه تو مرکز شهر اجاره کنه و یه یخچال دست دو هم بخره، عمه مامان بهمون ٣ تا بالشت، ٣ پتو و ٣ تا تشکو چند تا ظرف و قابلمه و یه گاز قدیمی قرض داد و ما رفتیم تو اون خونه زندگی کردیم. فرش نداشتیم، و یادمه
وای الهی من بمیرم برات زن 😭😭😭😭😭 بچه نوزادت رو ببری دکتر بعد ببینی آخوند مفتنور کثافت تو اون حال ازت فیلم گرفته، یه تنه جلوش واستی
اخه من بمیرم برا این استرسی که کشیدی
تصاویر رسیده نشان میدهد یک آخوند در پی فیلمبرداری از زنی بدون روسری در درمانگاهی در قم با او درگیر میشود.
بر اساس این تصاویر، زن جوان که با نوزادش به درمانگاه آمده بعد از اینکه متوجه تصویربرداری میشود از این آخوند میخواهد تصویرش را پاک کند و دچار حمله عصبی میشود.
بعد یک ساعت و نیم قصه خوندن نه تنها نخوابیده، پاشده راه افتاده بره از رو تخت پایین.
میگم کجا میری؟؟؟
میگه شرمنده مامان ولی یه کاری پیش اومده.
دشمنت شرمنده مادر، برو به کارت برس ببخش مزاحمت شدم 🥲
یه چیز ترسناکی خوندم، وقتی آدمها تو وضعیت بحرانی یا رنج بیش از توان تحملشون قرار میگیرن میرن روی سوروایوال مد(survival mode). مثل وقتی که خونهات داره آنیش میگیره تو فقط به خودت و کسانی که تو اون خونه باهاشون زندگی میکنی فکر میکنی،حتی مثلا به مامانت اگه تو اون خونه نیست
ما دیشب 4 صبح رسیدیم فرودگاه ایران، بچه خواب تو بغل من، صف چک پاسپورت بود چه صفی. همینجور که با قیافه متعجب و شبیه شکلات آب شده بچه هفده کیلویی رو به زور رو دوشم نگه داشته بودم نیوفته، یه هو یه آقایی که لباس فرم داشت بهم اشاره کرد با من بیاید، دنبالش رفتم از همه صف ها و مردما
در مورد استخر مختلط بگم، اولین باری که رفتم خارجه و قرار شد بریم استخر واقعا دودل بودم که مایو بپوشم. تا اون لحظه لباس اون مدلی نپوشیده بودم. با ذکر فاک ایت و با تصور اینکه مثل استخر زنونه ایران همه همدیگر و نگاه میکنن و فضا یه جوریه پوشیدم و رفتم. پسر به تخم هیچ کی نبودم.
بخشی از یادداشت امروز روزنامه همشهری: «اجازه بدهید کمی صاف و پوستکنده با زنان میهنمان گفتوگو کنم... شک نکنید در حکومت غیردینی که طاغوت حاکم میشود دیگر ورود آقایان به آرایشگاه زنانه ممنوع نیست. تمامی استخرها مختلط میشود و هیچ سانس بانوانی وجود ندارد. پناه به خدا، چقدر وحشتناک»
یه چیزی رو به همه زبانآموزام میگم، گفتم به شما هم بگم:
تو پروسه یادگیری زبان خیلی خیلی مهمه که متوجه باشید که اون آدمی که شما تو زبان مادریتون هستید، با آدمی که تو زبانی که دارید یاد میگیرید هستید، متفاوته.
اگر مثلا در زبان فارسی شما یک فرد اهل مطالعه با مدرک فوق لیسانس فلانید
یکی از عجیبترین ازدواجهای که دیدم ازدواج دخترخالهام بود، البته که ازدواج کلا کار عجیبیه ولی فکر کن یه دختر محجبه ارزشی که اینستاگرامش عکس حسن نصرالله بود، تو کامنتای یه پیج با یه پسره آشنا شده بود، بعد دو هفته پسره بهش پیشنهاد ازدواج داده بوده بدون اینکه حتی عکسی ازش دیده
دیشب بهش گفتم ببین من از اینکه ما هم سنیم ولی تو برای خودت کسی هستی و من هیچ کس نیستم ناراحتم، بهش گفتم از اینکه آدما روی تو حساب می کنن، جلوت بلند میشن، بهت زنگ می زنن و کمک می خوان ناراحتم، از اینکه تو میری بیرون خونه و پیشرفت می کنی و خونه می خری و ماشین می خری ناراحتم
نمی خوام از داستان زندگیم داستان فلسفی بکشم بیرون، زندگی من شخمیتر از اینحرفاست.ولی میدونم که خیلیها سر دوراهی مهاجرت و عذاب وجدان دوری و نرفتن موندن. می خوام بگم شما تصمیم درست رو بگیرید، بقیهاش آروم آروم درست میشه. می خوام بگم ما همه یه تصمیم سخت و درست به خودمونبدهکاریم.
امروز با خانواده مامان و فامیلی رفتیم پارک پیکنیک، تولد خالهام بود. زیرانداز پهن کردیم نشستیم بچهام بساط اسباب بازیهاش رو پهن کرد سریع با یه دختر همسنش دوست شد اونم اومد رو زیرانداز ما. نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم و من داشتم شلیل میخوردم که دوتا خانم چادری
ندیدم یه اکانت اون وری بیاد بگه کثافتای خونخوار، واسه چی زنی که تو ماشین داشت با خانواده می رفت و رو زدید.
شما مشکلتون خشونت و اغتشاش و تجزیه طلبی و این کلماتی که ساختید نیست، شماها بیشرفید بی شرف.
اگه شرف داشتید میرفتید یقه حکومتی که طرفدارشید رو میگرفتید.
#شیرین_علیزاده
هفته پیش یکی از دوستای عزیزم حالش بد بود و تمایل به خودکشی داشت.
این هفته به یه دوست دیگهام پیام دادم بیا عصر بریم کافه، جواب نداد. فهمیدم دیشب اقدام به خودکشی کرده که خوشبختانه تونستن نجاتش بدن. رفتم ملاقتش، با هم رفتیم تو تراس بیمارستان و حرف زدیم. میدونید وقتی میگیم
امشب هشتمین سالگرد اولین دیدار دوستانه من و این مرده، بعد فیسبوک یادآوری کرده که هفت سال پیش یه متن عاشقانه نوشته برام و پست کرده تو پیجش.
الان متنه رو خوند و کلی اشکی شدم.
بعد چک کرده میگه تو چرا این رو لایک نکردی؟؟ من اومدم زنت شدم کافی نیس؟
چقدر جزییات از سقوط کمه، من جزییات میخوام، چقدر سوخته، قبل از سوختن تموم کرده یا زنده زنده سوخته، چقدر تنش زیر بارون و برف مونده تا پیدا شه، صدایی چیزی از لحظه سقوط نیست؟ عکس چی؟
در مورد رمز گوشی و فلان، خواستم بگم به نظر من گوشی آدمها مثل ذهنشون میمونه، تقریبا هر آنچیزی که تو ذهن آدم هست، میتونه توی گوشیشم باشه.
در نگاه اول خیلی هیجانانگیزه که آدما بتونن ذهن هم رو بخونن، ولی!
اجازه بدید یه مثال بزنم، من یه بچه دارم که خودم درستش کردم =)) و از
می شد جمهوری اسلامی نباشه، این ونای گشت ارشاد تبدیل شه به این ونهایی که توش همبرگر می پزن و قهوه میدن. #مهسا_امینی بیاد تهران و با داداشش بره بگرده و همبرگر بخوره.
میدونید واقعا میشد همه ما کمی خوشحالتر باشیم اگر سایه ننگین و کثافت جمهوری اسلامی رو سرمون خراب نشده بود.
رفتم رستوران، دوتا دسر خوردم، یه سوپ، یه برگر، یه هات چاکلت، دو ظرف غذا برای پتم
همه اش شد پنج دلار، که دلار نداشتم جاش ۵ هزار تومنی دادم بچهام قبول کرد فقط گفت اسباب بازیا رو باید خودت جمع کنی.
یه بارم مهمونی بودیم میوه تعارف کردن، یه خیار برداشتم گفتن یه موزم برا بچک بردار، گفتم ممنون موز نمی خوره.
اون روز سه تا موز خورد موزی که خودش برداشت، موز تو بشقاب مامانم و موز تو بشقاب صابخونه.
خلاصه من که روسریم رو سرم نمیکنم، حتی اگه قرار باشه هر رستورانی که رفتم دم درش لب جوب بشینم غذا بخورم و هر کافهای که رفتم، قهوهام رو بگیرم دستم دم در واستم.
نمیخوام برای کسی دردسر شه، ولی خودمم نمیتونم یه چیزی بندازم سرم و وانمود کنم هیچ اتفاقی نیوفتاده، هیچ دختری بابت روسری
یه مشکل بزرگی که ازدواج داره اینه که همسرت دیگه باهات لاس نمیزنه، یعنی این مرد از خوبای نوشتن و حرف زدنه ولی دریغ و صد افسوس که انگار با خودش عهد بسته حالا که زنم شده دیگه لاس بی لاس.
نظر نامحبوب:
یکی از مشکلاتم با ازدواج و کلا مفهوم خانواده اینه که تو از روزی که ازدواج میکنی دیگه نمیتونی تنها باشی، یعنی مثلا اگه دلت بخواد از خونه نری ولی تو خونه خودت با کسی حرف نزنی و سرت تو کار خودت باشه و توضیح ندی چرا غمگینی چرا گریه میکنی یا هرچی وجود نداره.
خلاصه این وطن که برا من وطن نمیشه که برا بالا رفتن پرچمش ذوق کنم ولی دمتون گرم که انقدر با مرام بودید و با اینکه می تونستید من رو نادیده بگیرید، این کار رو نکردید، خیلی برام با ارزش بود.
از نکات جالب ازدواج اینه که وقتی زنگ می زنه از مدل صداش وقت سلام دادن می تونم بفهمم که خوشحاله، ناراحته، دوستم داره، دوستم نداره، کارانه ریختن یا یه خاکی تو سرمون شده
زن بودنم واقعا سختهها، با خواهرم رفتیم دکتر پوست ببینه برای لکهای پوستیش چیکار کنه دکتره همین دهنش رو باز کرد گفت چرا فیلر زیر چشم نمیزنی؟ دوستم رفته دکتر زنان تا شلوار رو کشیده پایین دکتره گفتی بیا برات لابیاپلاستی کنم، اون یکی دوستم با دندون درد رفته دندونپزشکی
رفتم موهام رو کوتاه کنم، گفتم بذار یه رنگی هم بکنم، خانم آرایشگر هم گفت اوکی. دکلره رو موهام بود که شوهرش زنگ زد کجایی، مهمونی دعوت بودن، اونم گفت مشتری دارم دیر میام. و اینجا آغاز پایان آرامش آرایشگاه بود.
شوهره زنگگگگگ زنگگگ، اساماس، اوشونم به تخمش جواب نمیداد.
در مورد بستن حساب بانکی هم ، فرض کنید صد میلیون تو حساب دارید. انقدر ارزش پول جمهوری اسلامی اومده پایین که میتونید اون صد میلیون رو تبدیل به ٢٥ تا دونه صد دلاری کنید و بذارید تو بالشتتون، ارزششم روز به روز بیشتر میشه، یا حتی به شبیه مادربزرگا تا کنید بذارید تو سوتینتون و خلاص.
دارم یه سریال میبینم
اسمش In treatment
هر اپیزود ٣٠ دقیقه است.
آدما میشینن تو جلسه تراپی و حرف میزنن.
من ازش چیزی یاد میگیرم. گفتم به شمام بگم شاید دوست داشتید.
دیروز تو سالن ناخن در مورد مدرسه و اینا داشتم با ناخنکارم حرف میزدم، یهو یکی از مشتریها گفت وا چه جالب مدرسهای هستی؟ [فکر کرده بود دبیرستانیام :))))))))] این ویدئو نشون میده چرا همچین فکری کرده بود :)))
رفتم سوپری سر کوچه برای بچه شیر بخرم، داخل سوپر یه آقایی برگشت گفت خانم من خیلی ممنونم از شما، از جسارت و زیبایی شما، از آزادیخواهی شما. منم با صدای مادری که دو ساعت با بچه کلنجار رفته تا لباسش رو بپوشه و لقمه نون پنیر رو بذاره دهنش و موفق نشده و آخرش از خودش قصه
یه روز یه دختره تو بیآرتی با یکی دعواش میشه، دستگیرش م��کنن و فیلم اعتراف اجباری از تلویزیون پخش میشه، یک ماه ازون اتفاق نگذشته یه دختر دیگه با برادرش تو خیابون قدم میزنه میگیرنش و میکشنش.
تا حالا یه آتئیست رو دیدی تو تابستون قفلی بزنه به یه خانم چادری بگه گرمه، هلاک شدی، مشکی گرما رو بیشتر جذب می کنه و باید چادرت رو دراری، بعد بخوابه زیر ماشینش یا داد و بیداد کنه؟
چرا همچین می کنید آخه =))) بذارید ما و آقایون مظلوم گول خورده بریم جهنم بسوزیم شما حرص نخورید.
مامان اجازه میدی من با صدای خیلی آروم حرف بزنم؟ مامان اگر شما عصبانی نمیشی میشه من یکم آب بخورمخیلی تشنمه، مامان یه تیغ تو جورابمه شما هر وقت حوصله داشتی می تونی درش بیاری، مامان اجازه میدی منم شب توی خونه بخوابم آخه بیرون خیلی سرده بعد می بینم همه دارن من رو چپ چپ نگاه میکنن.
یه آقایی مغازه شورت و سوتین فروشی داشته، تو شهر معروف شده بوده به ممد کرستی. این بنده خدا میره شغلش رو عوض می کنه کفش فروشی می زنه، مردم صداش می کنن ممد کرستی سابق. حالا قضیه زر ابراهیمی شده خودش میگه قربانی نیستم، مردم هی تراژدی می سازن از گذشته اش. زر ابراهیمی برای من
قبلا توییتر بارها هشتگ زدن و طوفان و توییتری داشته، ولی #مهسا_امینی امینی داستانش خیلی فرق داره، من تا حالا تایملاین رو انقدر یک دست ندیده بودم، همه دارن توییت میزنن، همه حالشون بده. شاید فقط زمان موشک زدن به هواپیما تایملاین رو انقدر یک دست دیده بودم.
این قوانین منع تردد شبانه رو میبینید چه یه هویی اومد و برش نمیدارن و منطقی پشتش نیست و رو مخ همهاست و حس میکنیم بهمون الکی زور میگن که جریمه بگیرن؟
حجاب اجباری، منع ورود زنان به ورزشگاه و و و رو هم همینجوری بهمون تحمیل کردن.
نازنین بنیادی چرا برام عزیزه، چون الان میتونست میون دوستای هنرپیشهاش باشه، خوشحال از موفقیت بزرگش، میتونست لذت ببره و فوقش دوتا استوری بذاره ولی داره تموم تلاشش رو میکنه. تو این نشست شرکت کرد و برای مردم و حامد بغض کرد. لابی میکنه، هرکاری از دستش برمیاد میکنه و ادعایی هم
شما می دونستید تو ترکیه برای اینکه کنار خیابون بخونی باید بری شهرداری امتحان بدی، بعد شهرداری بهت یه خیابون و ساعت و میده و فقط اونجا و اون زمان می تونی بخونی؟ من فکر میکردم هر جا اراده کنی میشه بزنی زیر آواز.
ولی از اینکه 4سال مجبور به خونه نشینی شدم بخاطر بچمون و نگهداری ازش تو نوزادی و بعدم شرایط پیشبینی نشده کرونا ناراحتم.می دونم تقصیر تو نیست ولی این باعث نمیشه که بتونم ناراحت نباشم.می دونم بچمون با ارزش ترین چیزیه که داشتم و دارم ولی از اینکه 4سال خودم رو دفن کردم ناراحتم.
میشه روسریتون رو بندازید سرتون؟ من گفتم روسری ندارم، گفت حالا یه چیزی گفت خب هیچی ندارم. گفت اشکال نداره زن زندگی آزادی. ولی یارو گویا ول نکرده بود و تهدیدشون کرده بود که پلمپ میکنه. گفتم اشکالی نداره یه جعبه بدید من غذام رو میبرم. از در پشت رفتم بیرون و این مرد رفت حساب کرد.
از مرکز بهداشت محل زنگ زدن، گفت وقت داری چندتا سوال بپرسم گفتم بله. گفت شما یه بچه دارید درسته؟ گفتم بله و آماده بودم بگه چرا دومی رونمیاری بدرمش، ولی یه سری سوال درست درمون درباره دیابت وچربی و ویتامین دی و پاپ اسمیر پرسید و بعدم گفت اگر بخوای تست بدی ما رایگان برا انجام
دوباره پلک چشم سمت چپم میپره، آخرین بار ده ساله بودم و داشتم به بابام میگفتم نمیخوامت تو رو خدا ولمون کن، انقدر اذیت نکن ما رو، هی ادامه میداد هی بحث میکرد هی توجیه میکرد، بهش گفتم تو رو خدا بذار زندگیم رو بکنم میگفت تو بچهای نمیفهمی، یه هوی پلک چشمم شروع کرد پریدن
یعنی کسی بهش گفته چقدر دوستداشتنیه؟ یعنی از دهن کسی شنیده با این لباس محلی، بدون کفش رو زمین خاکی با پسزمینه شلوغ چقدر زیبا میرقصه؟ بارها رقصش رو نگاه کردم و لذت بردم و برای این همه شوق زندگی که به ظلم ازش گرفته شد اشک ریختم.
#مهسا_امینی
#خدانور_لجهای
یه عادتی پیدا کردم. وقتی به سن کشتهشدهها میرسم، حساب میکنم، که این از من شش سال کمتر زندگی کرده بود، این یکی هفده سال کمتر، اون بچه بیست و هفت سال
#خدانور_لجعی #نیکا_شاکرمی #مونا_نقیبی
دیروز بچهام یواشکی به خانوم تمیزکار گفته میشه شما شمارتون رو کاغذ برای من بنویسید؟ خانم تمیزکار گفته چرا؟ گفته دیدم خیلی اتاقم رو سریع تمیز کردید، خواستم هر وقت مامانم بهم گفت اتاقم رو تمیز کنم زنگ بزنم شما سریع بیاید😑
خواهرم یه خاطره جانسوز داره، قبلن تعریف کردم، ۸_۹ساله بوده و در حسرت دوچرخه، نزدیک تولدش هی به مامان گفته برام امسال کادو چی خریدی؟ توروخدا بگو، مامانم گفته یه چی که اولش د داره آخرشم ه
این بچهام مطمئن شده دوچرخه است و از شوق و ذوق شب ها خوابش نبرده تا روز تولد که مامان بهش کادو