کارشناسی کنار تعاونی باهنر نشسته بودم غذا میخوردم، یه دختره پله ی پایینی نشسته بود برگشت گفت حالا همراه غذات غصه نخور دیگه. بهش گفتم بامزه، دوست نشیم؟ :)) گفت بشیم. و از اون دوران همین یه دوست برام مونده بود که اونم امروز مهاجرت کرد. اصن میرم غذا بخورم غصه هام راحت تر برن پایین.