حدودا 4،5 سالم بود
بچه همسایه مادرجونم یه پسر 18 ساله به اسم فرشاد که منو خیلی دوست داشت
میفهمید اونجام میومد منو بغل میکرد و میبرد کلی خوراکی واسم میخرید
عادت داشت لپ و بازومو گاز بگیره
و قشنگ یادمه قبلش اجازه میگرفت 🥹
فرشاد جان کجایی الان بیای بغلم کنی ببری خرید🐈⬛