بچه بودیم بابام مجبور شد حلقهی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی بفروشه.
من و داداشام خیلی ناراحت شدیم واسه همین یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم،رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده.
وقتی دادیم بهش از ذوق زد زیر گریه کلی تشکر کرد و برد فروخت داد بقیه بدهیش
:)))