پوست دستم سوخت چه سوختنی ولی اصلا اهل این نبودم که جا بزنم
محکم تر چسبیدم به کار تا بلاخره یه روز بتونم به خودم افتخار کنم و بابام هم ازم راضی باشه
یه بارم طلاسازی ک�� کارمیکردم اوستام خواست امتحانم کنه و یه سیم طلا انداخته بود توی لباسا و گفت برو لباسا رو بنداز شسته بشه ومنم
۲/۱