من امروز چون توی حیاط دانشگاه حوصلهم سر رفته بود، تصمیم گرفتم «انجمن سری دانشگاه هنر» رو به عنوان یه شوخی راه بندازم و کمتر از دو ساعت بعد، آدمهایی که اصلا نمیشناختم صف بسته بودن تا عضو این انجمن بشن. بذارید از اول براتون تعریف کنم.
من یک گوهی خوردم جای اینکه خوابگاه برم بابام لطف کرد و خونه گرفت برام
رسما شده کاروانسرا آدمی که ۱۰ سال یه بار حالمم نمیپرسه میخواد بیاد تهران میگه میام پیشت
درسته آدم یه جاهایی دست آدما رو باید بگیره و کمکشون کنه
ولی پدرسگ تو میگی یه هفته میمونم یه هفته بمون منم خونه خودمه/
بچه های دانشگاه تهران و دانشگاه های دیگه
شنبه تو کاربردی نمایشگاه طراحی پارچه داریم کارای خوبی قراره به نمایش در بیان دوست داشتید بهم بگید ببینم میتونم هماهنگ کنم بیاید و ببینید.
بهم خبر رسوندن که توی یه چنل متعلق به بچههای دانشگاه نوشتن که« ئ.ز طراحی پارچه ۴۰۱ اصلا آدمخوبی نیست باهاش دوست نشید » و مثل اینکه پیامه هم کلی لایک خورده
=))))))
واقعا دارم چه گوهی میخورم؟
باید خودمو جمع کنم نه درست کار میکنم.
نه درست درس میخونم.
نه درست زندگی میکنم.
نه درست غذا میخورم.
هیچی.
هیچ زندگیی نیست رسما.
من اگه از مهر که از مغازه میام بیرون کلاس طراحی ثبت نام نکنم و نشینم برا آیلتس نخونم اسممو میذارم خارکصه.
داداشم گفت تولدت مبارک و یادت نره که اولین کادو تولد عمرت رو من بهت دادم
و راست میگه کلاس دوم که بودم یه ماشین کنترلی قرمز که عکس اسپایدرمن روش بود رو بهم داد و هنوزم که هنوزه بهترین کادویی بوده که تا حالا گرفتم
I like it, I like it, I love it
I fuck wit you, you a thug, I'ma thug with you
We can knuck, we can buck if a nigga fuck with you
I got love for you out the mud with you, off the muscle.
@JIDsv