یکی از گلدانهایم را انداخت و اتاق را به گه کشید و جوراب پشتی را آنقدر گاز گرفت که سوراخ شد. با لحنی جدی گفتم آقای بیهقی امروز شیطانبلا شدهاید و دارید آزارم میدهید. حالی که مثل بز نگاهم میکرد کشوقوسی به خود داد و گفت بسیار خب، میدانی چه چیزی احتمالا خوشحالت میکند؟ سوراخ کونم!