پارسال امروز اومدیم برلین. هفته ی بعدش لی آف شدم. بدون داشتن حتی حساب بانکی. همزمان سیستم گرمایش به مدت ۱۵ روز نداشتیم. با سه لایه کاپشن تو سرمای زمستون داشتم مصاحبه می دادم و شبا گریه می کردم. حتی دوش آب گرم نداشتیم.
فکر نمی کردم بشه دووم آورد اما حسم این بود اگه رد کنیم این
نداشتم تنها موندم و شرایط جالبی نبود.
انقد استرس کشیدم که بعضی شبا فقط با اسپری خواب می تونستم بخوابم.
الان یه سال گذشته. اما برای من خیلی خیلی بیشتر از یک سال بود. اما تهش میگذره بلخره و من واقعا حس می کنم این سختیا ازم ادم بهتری ساخته.
قسمتو دیگه هیچی نمیکشتمون.
با هر بدبختی ای که بود و ایمیل زدن به این و اون بلخره یه پوزیشن مشابه تو یه دپارتمان دیگه شرکت پیدا کردم و اونو اپلای کردم و گرفتم. اصلا دوسش نداشتم ولی ادامه دادم. چندوقت بعدش همکارمم استعفا داد و تک و تنها توی پوزیشنی که حتی آنبوردینگ درست حسابی توش
خوشگلا شرکت ما یه سری پوزیشن باز کرده و برای عزیزان خارج از آلمان هم ویزا اسپانسرشیپ و ریلوکیشن پکیج داره. اگه علاقه مندین یه نگاهی بکنین. من می تونمریفر کنم.
من واقعا دوس داشتم شغلم فیزیکی باشه.
آشپزی، شیرینی پزی و ...
ریزالت رو میبینی. حس می کنی. مردم رو خوشحال می کنی. واقعا حس می کنی یه کارایی داری می کنی :))
من دارم پلن ایران میچینم و حتی از فکر کردن بهش حالم خوب میشه. روحم پرواز میکنه انگار.
چجوری بعد مهاجرت میگین دیگه دلتون نمیخواد برین ایران حتی برای سر زدن؟
دیشب با همکارای شرکت رفته بودیم بیرون. یکیشون هست که اتفاقا خیلی دوست داشتنی و برونگراست و ۵ تا زبون زنده ی دنیا رو مسلط حرف می زنه. ۹ ساله آلمانه و شوهرشم آلمانیه. می گفت هنوز نداشتن دوست صمیمی اینجا آزارش میده.
ما پیزوریا که دیگه جای خود داریم.
امروز همکار آلمانیم اومده میگه بوفه غذای ایرانی داره امروز. یه تلفظ عجیبی هم کرد نفهمیدم چه غذایی بود. رفتم نگاه کردم دیدم خورش کدو اپشنال با مرغ گذاشتن! بی ناموس آخه این چه غذاییه گذاشتی! یچیز آبرومندتر میذاشتی! کدو؟!!!
پارسال امروز اومدیم برلین. هفته ی بعدش لی آف شدم. بدون داشتن حتی حساب بانکی. همزمان سیستم گرمایش به مدت ۱۵ روز نداشتیم. با سه لایه کاپشن تو سرمای زمستون داشتم مصاحبه می دادم و شبا گریه می کردم. حتی دوش آب گرم نداشتیم.
فکر نمی کردم بشه دووم آورد اما حسم این بود اگه رد کنیم این
من تو فارسی که به طور کلی درونگرا بودم ولی چندسال اخیر خیلی شدید شد و کلا حال ندارم با کسی حرف بزنم.
تو انگلیسیم هم جامعه گریز بیمار یبس تلقی میشم.
تو آلمانی هم فاقد علائم حیاتی.
از دی ماه تقریبا هیچ خرید غیر ضروری ای نداشتم و الان یه سیل نیازمندی به لباس و مانتو و کفش و حتی ضد افتاب و لوازم ارایشی و ... دارم که از فرط ضرورت نمیتونم اولویت بندیشون کنم و نمیتونم هم بابتشون انقد بیشتر از ارزششون پول بدم.
عمیقا غمگینم
دوستای قدمت دارتون رو هرجور شده نگه دارین. حتی گولشون بزنین بیارینشون پیش خودتون. خیلی فرقه بین بازگو کردن وقایعی که برای شما اتفاق افتاده برای یه دوست جدید با اینکه تو اصن نخوای هیچ توضیح مضاعفی بدی. اون قدیمیه خودش می دونه، خودش میفهمه، خودش اکت مناسب می کنه و...
حقیقتا مدت مدیدی هست که میرم اینستا فقط برای اینکه مهراب قاسمخانی رو چک کنم :))
بعد از زن شهاب حسینی و زن دکتر حسینی(تی ای یکی از درسام) خوش به حال شقایق دهقان :))
بنده امروز آش رشته درست کردم و خیلی خوشنودم.
قبل از اون هم کوفته آنلاک شده بود.
نکته اینکه از چیزی که به نظر میان خیلی آسون ترن. مامانا الکی برامون قیافه می گرفتن.
اعتراف میکنم عمدا از گفتن اینکه تهران تنها و توخوابگاه زندگی میکنم استفاده کردم برای نرم کردن دل اون خانومه که قراره باش کارکنم. ازم بدش میومد ولی الان نگاه مادرانه بهم داره و به نظر دوسم داره دیگه :))
دلم میخواد یه تولد بگیرم کل کسایی که تو شورای صنفی صنایع امیرکبیر رفت و امد داشتن هم دعوت کنم. بشینیم از خاطرات قدیم بگیم در حالی که حواسمون باید باشه پنجلی اتیشمون نزنه.
یک مجموعه ی معتبر فروشگاهی زنجیره ای اسباب بازی به یک نفر نیروی آی تی تمام وقت مسلط به شبکه و sql نیاز دارد. درصورتی که کسی رو میشناسین معرفی کنین.
ممنون
#ریتوییت
دلم میخواد برگردم به اون روزایی که 7 صب تو خوابگاه بیدار می شدیم و حسینی رو به زور میفرستادم دستشویی و بعدش میرفتیم کلاس جاوید. بقیه روزم بطالت و بطالت و بطالت. واقعا دلم برای اون حجم بی دغدغگی تنگه
یه دختره کنارم تو تاکسی وسط راه از خانومی که جلو نشسته بود خواست بیاد عقب که اقای محترمی که عقب نشسته بره جلو. جای اقاهه بودم بهم بر میخورد احتمالا.
نیشت که نمیزد اون بنده خدا. جمع و جورم نشسته بود
این 6 7 ماه اخیر بااختلاف بیشترین ارامش کل زندگیم رو داشتم.
دوری از ادمای سمی که فقط ازارتون میدن و انجام دادان شغلی که دوسش داری و دونستن قدر ادمایی که واقعا دوسِت دارن چقدر میتونه زندگی ساز باشه❤
امروز یکی از کارمندای باسابقه و خیلی خفن واحدمون اومد و داشت نصیحتم میکرد به رفتن. میگفت ببین تو ادم پرکاری هستی. قطعاموفق میشی و من اعتقادی به هوش ندارم.
نمیدونم ازم تعریف کرد یا باحرفش لهم کرد:))
من دوست صمیمی ابتدایی تا اواخر راهنماییمو تو لینکداین پیدا کردم و از قضا آلمانه. حرف زدیم و کلی هردومون ذوق کردیم. آیا صمیمیت دوران طفولیت قابل بازگشته؟ یه سفر باید بچینم تا معلوم شه. اونموقع ها در حد کراش دوسش داشتم. 😄
و خب بد نیست بدونیم که تعداد فوتی های کرونا در کارمندان شعبه های بانکی دو برابر قشر پزشک و پرستار بوده. اونایی که نمیتونن به چالش موندن تو خونه بپیوندن چون باید هرروز برن سرکار. بدون تجهیزات. بی دفاع. کسب هم حرفی ازشون نمیزنه.
و بار دوم�� که قرمه سبزی درست کردم ضعف های سری اول کامل پوشش داده شد و عالی شد.خودم به خودم سرتیفیکیت میدم و میرم مرحله ی بعدی که فسنجونه.
هم اکنون نیازمند تیریک های سبزتان جهت بهتر شدن فسنجون هستیم
از ۵۰ نفری که ریفر کرده بودم در حال حاضر فقط ۲ نفر به مرحله ی اول اچ ار ورود پیدا کردن ظاهرا. هر دو هم ios developer.
۴ نفر مونده تعیین وضعیت نشده و بقیه هم متاسفانه ریجکت.
خوشگلا شرکت ما یه سری پوزیشن باز کرده و برای عزیزان خارج از آلمان هم ویزا اسپانسرشیپ و ریلوکیشن پکیج داره. اگه علاقه مندین یه نگاهی بکنین. من می تونمریفر کنم.
باید برم استاد راهنمای جدیدم رو ببینم امروز.اصن حوصله ملاقات های اکادمیک رو ندارم. ایضا جلسات کاری. کلا من بیکاری رو به هرکاری ترجیح میدم. (به اخرین روز مرخصی استعلاجی خود چنگ میزند)
دنبای بچگی خیلی عجیبه. من بچه بودم دوس داشتم دوتا دندونای جلوم خرگوشی باشه چون یکی از دوستام اون شکلی بود و به نظرم بامزه میومد.
بعدها فهمیدم که این یه ایراده و ملت می رن درستش می کنن.
2 هفته که هیچی. واسه دوروز اینده هم نمیشه برنامه ریزی مالی کرد!
به جهنم که پی اچ دی دوس ندارم بخونم. اینهمه توجه نکردم به علایقم تو زندگی اینم روش.
پاشیم بریم ازین مملکت
جایگزین غیر مذهبی "ایشالا" چی میشه واقعا؟ مکالمات زیادی دارم با دوستانیم که هیچکدوممون اعتقادی به "ایشالا" نداریم ولی از این لغت به کرات استفاده می کنیم😀.
مثال: ایشالا زودتر تموم شه این سرما و جواب اینه مثلا اره ایشالا ایشالا :))
من الان به لحاظ احساسی خیلی شرایط عجیب و حال خوبی دارم.
هرچند که فیزیکم داره تجزیه میشه.
تک تک ادمایی که بیدار بودن یا نگران حالم رو با ذره ذره ی وجودم عاشقم. نکنه یروز نباشین😣
دوبار تاحالا تو زندگیم احساس کردم واقعا ممکنه از فشار روی قلبم و بی جون شدن پاهام بمیرم درلحظه. هردوبارش در مواجهه با سوسک گنده ی بالدار بوده که یهو پریده از تو هوا نشسته کنارم و تو خونه تنها بودم. عملیات کشتنشون بماند که چقد از عمرم کاسته.
من جدی فهمیدم دلیل همه حال بدیام هوا بوده. از وقتی بهار شده خیلی حالم خوبه. روز بلنده، همه جا قشنگه، کلی انرژی دارم. دیدگاهم مثبت شده و خوشحالم که الان اینجام و ایران نیستم. تو زمستون برعکس بود همش میگفتم من اینجا چه غلطی میکنم، کاش ایران بودم.
کاش میشد ییلاق قشلاق کرد واقعا :)))
یه پیجه هست اینستا زن و شوهره باهم بازی می کنن بازنده مثلا شام درست کنه. بعد یکیشون خراب می کنه اون یکی بهش میگه عه اشکال نداره یا داره میبره میگه نایس جاب بهش. اونوقت منو احسان توهربازی عین دشمن خونی ایم. یه دفعه انقد بحثمون شد تو بازی که من تولد خودمو ول کردم اومدم بیرون :))
دیشب خواب دیدم در زدن. بعد مامان و بابام و خاله و شوهر خالم اومده بودن اینجا. هی می گفتم پشمام بدون دعوتنامه و اینا چجوری یهویی تونستین بیاین؟
که مامانم گفت دیگه خیلی داشتی چاق می شدی اومدم خودم رسیدگی کنم.
ترکیب سمی از دغدغه های ذهنیم :)))
ازونجا که کلاس تافل اعلایی نوشتم و شروع از 1 اردیبهشته و الان منصرف گشته و میخوام ایلتس بدم اگه کسی کلاس تافل رو میخواد با همون هزینه ی خود کلاس اطلاع بده.
احساس میکنم قبلا خانواده ازم بیشتر حساب میبردن😔 پی ام دادم به خواهرم. سین کرد و جواب منو نداد درحالی که داشت تو گروه فامیل دری وری میگفت😒 مجدد بهش پی ام دادم و اعتراض کردم ولی بازم منو آدم حساب نکرد😤
پلیتکنیک هر چی نداره لوکیشن داره.
مرکزی ترین نقطه شهر. نزدیک به انقلاب
تاتر شهر
میدون ولیعصر
کلی تاتر
کلی فیلم
کلی کتاب
همه و همه زیر 15 دقیقه پیادهروی
#همینقدر_پلیتکنیکی