با یک سازمان باسابقه هفتهها تعامل داشتم بهعنوان مشاور و سعی کردم بگم تا محتوا بهمثابه یک محصول در کنار محصول نرمافزاری و خدماتی که درآمد میسازند، اهمیت و ارزش کافی نداشته باشه، کسبوکارشون هم باید دنبال فهموندن ارزشش به مشتری بدوه. وقتش بود که این نقص رو به رسمیت بشناسند.
یک سال از شدت گرفتن حملات مرموز مسمومکننده به مدارس و خوابگاههای دختران گذشت و هیچکس هم وادار به توضیح و پاسخگویی دربارهی عوامل و انگیزههای ماهها اضطراب ملی نشد.
ماجرا از یاد همه رفت؛ حتی رسانهها.
خب افشا کنم که دارم روز دوازدهم قرنطینهی کووید-۱۹ رو میگذرونم؛ به نظر میآد راحتتر از نگرانیها و کابوسهاش گذشته تا الان.
مفصل خواهم نوشت از تجربهم، از جنگیدنی که هنوز ادامه داره.
حالم خوبه، نزدیک به نرمال؛ غصهی رفقای بیمارم که سختتر گذروندن بیشتر اذیتم میکنه، تا خودم.
همان خبر که «هلیکوپتر افتاد، اما [مرحوم] رییسی و هیات همراه از راه زمینی به سوی تبریز در حرکتاند»، برای تحلیل وضعیت مدیریت رسانهها در بحران کافیست.
مثال بهتر میخواهید؟ ساعت ٢١ دیشب، که معاون او میگفت با آنها تماس تلفنی داشتهایم و آسیب جدی نیست! خبرنگار پرسشگر هم لال بود.
سیونه سال تمام شد؛
چهلمین سال عمرم را با داشتن آدمهای امن کنارم و جنگیدن تا تحقق رویاهای باقیمانده شروع میکنم. لابد هنوز هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است. 🍀
حالا زنده ماندهام و اولین دقیقههای سیونهمین سال عمرم را دیدهام؛ در یکی از عجیبترین سالها، آرزوهام را امشب هم مثل هرشب، برای جنگیدن ِ فردا میشمارم.
١. سالهای ١٣٨٣ تا ٨۶ که در رادیو جوان صداوسیما سردبیر و نویسندهی برنامههای اجتماعی و طنزآمیز بودم، لابهلای بولتنهای محرمانه اسممان را بهعنوان برنامهسازان تخریبکنندهی دولت مقدس محمود میآوردند؛ همان بولتنها و فشارها تیرماه ٨۶ باعث اخراج ما از رادیو شدند. خانهنشین شدیم.
مشاهدات من از محیط تهران نشان میدهد که رفتوآمد بدون حجاب خانمها در همین هفتهها دارد بهسرعت بیشتر و عادی میشود. اگر ونهای مزبور و مشابههاشان برنگردند، این موضوع در ایران با شتاب بیشتری پیش خواهد رفت.
در شهرهای بهویژه کوچک چه مشاهدهای دارید؟
«حسین آقا»، پدربزرگم، رفت امروز صبح در ٩٢سالگی؛ بابای مادرم، که دایی بابام هم میشد. همیشه دستهاش پر بود از قصه و تاریخی که زنده دیده بود و شوخطبعی... .
دیگه توی اون خونهی روستایی که تمام تابستونهای بچگیم چندروزی حتما اونجا بودیم، صداش نمیپیچه.
کاوه راد خبر داد آرش عاشورینیا فوت کرده... دنیا جلوی چشمم سیاه شد.
نمیدونم این پاییز چرا اینطور شروع شده. نمیدونم چی بگم. آرش همهی زندگیش به تلاش برای ثبت تصویر واقعی از ایران گذشت. لال شدم.
برای یک پژوهش، نیاز به لطف/کمک همگیتان دارم؛ این که حداقل سه
#emoji
محبوب/پرکاربردتان را در مکالمات #آنلاین سالهای اخیر برای دیگران میفرستید، #ریتوییت یا منشن کنید. ممنونم.
🚪🍀🖐🏻
برف اول پاییز تهران بود.
همهجا بسته شد. شهر از تلاطم ایستاد.
کمکم اینترنت قطع شد.
موتور جستجوی ملی، ایمیل ایرانی... .
همزمان یه عده داشتن کشته میشدن.
آبان ١٣٩٨ بود.
قرار است برای آقای فردوس کاویانی عزیز، نکوداشتی در خانهی سینما برگزار شود.
برای من خاطرهی بازی ایشان در سریالهای «آژانس دوستی» و «همسران» در دوران نوجوانیام، همیشه ماندگار خواهد ماند.
خبر را از فیسیوک آقای ناصر صفاریان برداشتم.
فردا شنبه چهلساله خواهم شد، اوضاع کار و آیندهی مسیر شغلیم خوبه؛ خانواده و اطرافیانم دلگرمی مهمیاند برام...؛
و راستش خوشحال نیستم. میگذارمش بهحساب کلیشهها طبعا و برای امید آینده میجنگم همچنان. 😄
امروز سالگرد درگذشت عمران صلاحی، شاعر و داستاننویس و طنزپرداز است.
زندهیاد صلاحی در لطافت و انسانیت، شبیه نداشت.
«بر سرش چتر گرفتم...
دیدم
او خودش باران است!»
فرماندار شمیرانات اعلام کرد با توجه به بارش شدید باران و احتمال وقوع سیلاب، تمامی رستورانها و مراکز خدماتی- رفاهی موجود در بستر رودخانههای درکه، دربند، لواسان و فشم تخلیه شد.
☔️
یاکریمها اونقدر احمقاند که نمیدونم چطور منقرض نمیشن.
یه زوج نادون الان دو هفتهست اصرار دارن روی یه لبهی باریک لونه بسازن؛ هی چوب میآرن و میریزه... دوباره از اول.