دیشب اولين تجربه ى چارشنبه سورى يكى از دوستاى ايرانيم بود كه ايران بزرگ نشده ، از ذوقش هى از رو آتيش ميپريد ميگفت زردى من از تو سرخى تو از من، تا يهو با يه دستش افتاد تو آتيش. تو راه بيمارستان گفت خب من ريدم تو اين زردى و سرخى ، يعنى چى اصلا ، زرديش الان اومد رو دست منكه :)))))))