ببینید دوستان اگه یه جا منو دیدید و من به شما توجه نکردم و سلام نکردم موضوع فقط و فقط اینه که چشمام نمیبینه شما رو!
یعنی ممکنه حتی خیره به شما زل بزنمها، ولی شما رو نمیبینم!
همهی دوستای آستیگماتتون همینن!
ما اینجوری میبینیم شما رو:
یه شماره تماس توی کتابش بود برای سوال پرسیدن
یه بار زنگ زدم، خود رزا خانم جواب داد
ازش در مورد کرم دورنگ باواروآ پرسیدم و اینکه لایهی وسطی قلپی میاد بالا! با صبر و حوصله بهم توضیح داد، آخر مکالمه هم ازم تشکر کرد و یه سری سوال پرسید در مورد علاقهمندیهام و پیشنهاد داد🥹
به مناسبت ۱۳ مرداد، زادروز این بانوی هنرمند
فاطمه بحرینی فرزند بصیر السلطنه در خانوادهای مرفه در شهسوار در سال ۱۳۰۱ خورشیدی به دنیا آمد، اما از ۵ سالگی پای به آشپزخانه گذاشت. با استعداد ذاتیش همه را شگفت زده کرد.در ۲۵ سالگی ازدواج کرد و از ۳۶ سالگی به آموزش آشپزی روی آورد.
۱
مدیرم زنگ زد و گفت به نشر ناراحت میای، بهش توضیح دادم سالگرد یه حادثهی سخت تو ایرانه، پرسید میخوای استراحت کنی؟
مدیر خارجیم نمیدونه خاورمیانهای اگه بخواد برای غم استراحت کنه چند نسلش باید سالهای سال بخوابه بلکه غم کمرنگ بشه
ولی اگه نینیسایت رو خوب بگردیم راهکار پیروزی انقلاب علیه حکومت اسلامی، لیست مدیران دوران گذار و نقشهی راهبردی دموکراسی در ایران رو پیدا میکنیم
باور کن ما درست نگشتیم
عجیبترین ماه رمضان من تو مالزی بود.
یه روزی که خیلی دلشکسته و ناراحت بودم، رفتم ناخونامو قرمز کردم و به تفریح مورد علاقهام سوپر مارکتگردی قاطی خوراکیا پرداختم و حالم کماکان بد و عصبی و دلشکسته بود.
عاشق بودم و درد عشق سخته!
با حال بد رفتم نمازخونه پاساژ نماز خوندم اما نشد!
تب
مامانم سرماخورده زنگ زده اون شمارهه، ضمن اینکه آنفولانزای ساده است بهش مشاوره دادن، پیگیری کردن، پرسیدن اگه دارو نداره بفرستن
منم تو اسکاندیناویترین جای اروپا زنگ زدم به مرکز و هم دکترم. کفتن علائمت شبیه کروناست بمون خونه، اگه بد شدی زنگ بزن
یه هفته هم هست نگفتن خرت به چند
توییت قبلی غلط دیکته داشت پاک کردم:
تو سوپرمارکت به همه لبخند میزدم و لبخند میگرفتم، یه زوج اومدن جلوم که همچین بد نگاه کردن لبخندم ماسید...
اومدم دچار غربت بشم که یکم جلوتر زنه با فارسی سلیس به شوهره گفت ایرانی ندید بدید بود دیگه
😂😂😂
دختر #ایرانی بهم گفت خوشبحالت که زشتی، چون راحت با آدما ارتباط میگیری و نگران نیستی بهت نظر داشته باشن، من به هر پسری سلام میکنم عاشقم میشه.
من تا الان فکر میکردم از قدرت ارادهام هست، نگو زشتم 😂
دیروز صبح دوتا چایی ریختم، یادم اومد همسرمربوطه نباید چایی بخوره چون عمل جراحی داره.
چایی اونو ریختم تو لیوان بزرگتر، چایی خودمو ریختم تو لیوان کوچیکتر و واسه خودم برنامهریزی کردم اول چایی کوچیکه رو با عسل و نون تافتون و پنیر میخورم
بعد چایی بزرگه رو قشنگ به قصد چایی میخورم
نسل سوخته این شکلیه دوستان
بعد سالها میری تو شرکت بزرگ تکنولوژی، به خودت میگی اشکال نداره، فدای سرت بیست سالگی نشد و چهل سالگی شد. بالاخره شد! خوش باش
هنوز صدای سوت ش «خوش» تموم نشده کل دنیا رو بحران اقتصادی میگیره و موج تعدیلها ماها رو میگیره
چند سال بعدش نماز میخوندم، و تهران بودم
رفتم یه مسجد نماز بخونم تا وقت هست.
زنی که اونجا مسئول بود راهم نداد. تتوی پشت گردنم رو دید، و برگشت جلوم و گفت شما نجسی نمیشه بری تو! بهش گفتم خودت تتوی ابرو داری، گفت اون رو فتوا دادن اوکیه شما نجسی!
برگشتم بیرون و یاد مالزی افتادم باز!
بچهها جاب آفر گرفتم 🙃
همه چی از بستهی چایی
@symkx
شروع شد که گفتم وای چه شرکت خوبی چایی داده (بعله من همینقدر چایی دوست دارم)
شغل جونیور تو شرکت بزرگ
قدم اول برای مهاجری که از صفر شروع میکنه 😅🥲
اینم خدا داده، برکت و رزق همهمون دست خداست. ولی این غذاها رو برای فقرا میذاریم
تفاوت زندگی اسلامی و اسلام زبونی و ریاکار رو واضحتر از این نمیشد ببینم!
نزدیک سی سالم بود که تصمیم گرفتم جدی ورزش کنم و قویتر بشم، خوشهیکلتر
به جاش یه مریضی عجیب گرفتم و چهار پنج سال درگیرش بودم و تو سه تا کشور مختلف دنبال درمانش رفتم
حالا هشت سال بعدش دوباره شروع کردم و میرسونم خودمو 🤩
جمعی از همکارام ایمیل زدن به مدیریت که ریحان که مرخصی ایران گرفته بود، اگه کماکان میره دیگه نیاد شرکت! و استعفا بده.
تا اینجاش نگرانی قابل درکه و تعیین تکلیفش خارج از محدوده اختیار.
منم سیسی کردن که این میشه تهدید!!!
با خودش غذا و خوراکی و چایی داشت. معلوم بود وضع مالیش خوبه، بهش گفتم غذای اینجا رو دوست نداری که نمیخوری؟
گفت خیلی خوشمزهاند ولی من تمکن مالی دارم به اندازه افطار با خودم میارم. بهش گفتم ما معتقدیم وقتی تو اینجورجاها غذایی هست برای برکت سفره خدا میخوریم
گفت همهش سفره خداست!
دلم میخواد شروع کنم براتون از چالشهلی پیشیائسگی بگم، از تاثیراتش روی حال و احوال و مدل فکر کردن و حرف زدن …
از foggy brain اش که کار و زندگی آدم رو مختل میکنه
از تغییر مود و حال و رفتار و وزن و…
خوبه بگم؟
ایشون رسا و قاطع گفته ما حافظ جان و مال و ناموس مردیم. این خانوم دلش خواسته اینجوری بیاد بیرون، تمام! به ما ربط نداره!
این آقا قهرمان شجاع و با شرافت امروزه
وقتی میگم قیافه رو جاج نکنیم به این خاطره.. الان ایشون از دور شبیه داداش آ سد پویانه ولی خودم به شخصه حاضرم یه ماه هر روز صبح پوتینهاش رو واکس بزنم.
یه شرکت موفق مثل ویکتوریاز سیکرت، از حذف فرشتهها بخاطر پرهزینه بودن نگهداریشون و عدم بازگشت مالی مطلوب، هم یه قصهی هیجانی میسازه و اینجوری تو اون بخش مارکت که جایی نداشت هم برای خودش شهرت میسازه 😏
دوست نیوزیلندی/استرالیاییم منیجر فروشگاهیی هست که توش چاقوکشی شد و حادثه داشت
کل کارمندای اونروز بین ۴ تا ۶ ماه مرخصی با حقوق دارن و از بیمه حقوق میگیرن چون دچار تروما شدن!
خودش قراره این هفته بره تمدید هم بکنه
ماها خیلی مغزمون خرابه که هزارتا اتفاق تو زندگی دیدیم و میبینیم!
بستههای خرما ۴ تایی بود یه خانومی با من نصف کرد خرماشو، بهش گفتم میرم برمیدارم. گفت پس اینو بذارم سرجاش؟ چون هر کس دو تا خرما میخوره معمولا.
من از تعجب هول نزدنشون سر سفره خدا متعجب بودم و نمیدونستم فردا ده تا شاخ در میارم
معلومه که فرداش هم رفتم، انقدر همه راحت و خوب بودن
شیرینیفروشی ایرانی به خونهی ما تقریبا نزدیکه، چند بار ازش شیرینی خریدیم بردیم مهمونی دیدیم چه سر و دستی شکونده میشه برای نون خامهای
یعنی من یه رییس داشتم میگفت پول روابط آدما رو واقعی میکنه،هر بار نون خامهای میخرم دلم میخواد زنگ بزنم بهش بگم رییس نمیدونی نونخامهای چه میکنه/
برای من اون مسجد جای امنیت و آرامش بود،روز بعد با خودم چایی و نون پنیر داشتم که نخورده بودم ولی باز هم گفتم خوب زشته که آدم غذای خودشو ببره سر سفره خدا که.
خوراکیهامو گذاشتم تو کیفم بمونه و رفتم غذا برداشتم و سر سفره پیش بقیه نشستم
با بغل دستیم گرم گرفتم و گفتم چقدر خوشم اومده..
@roozbehdotnet
سی و پنججججج سال چجوری نگهداری کرده طلاها رو؟
من سی و هفت سالمه تا حالا ۵ بار خونهمون رو دزد زده و همه طلاها و وسایل ارزشمند رو برده 😂
پرسید مسلمونی؟ گفتم میخوام نماز بخونم.
چند خندید بهم گفت الحمدلله که دختر زیبا مسلمون هم باشه، چه خوووب بهبه
یه جوری قند تو دلم آب شد که گفتم چرا تا حالا نمیاومدم؟
بعد نماز موقع افطار همه خیلی مرتب و منظم رفتن از افطاری رایگان بردارن و منم گفتم سفره خداست دیگه باید بردارم..
همسایهمون با هفت هشت تا بستهی بزرگ خرید اومد تو آسانسور گفت و خسته شدم اینقدر خرید کردم، چقدر زیادیم
گفتم من سه ساله خانوادهمو ندیدم، چه خوب که اینقدر دوروبرت شلوغه که این همه کادو میخری، چه خوب که دور هم جمع میشید …
الان اومد دم خونه گفت مرسی بهم یادآوری کردی خوشبختی رو 😍🥺
رفتم مسجد صورتی پوتراجایا که نزدیک بود بهم...
وقتی رسیدم از ترس لاکای قرمزم پروری درونم رو حسابی شاخ کردم و آماده قضاوت شدم.
دم در باید روپوش برداری اگه مسلمون( و محجبه) نیستی!
وقتی روپوش رو با چادر عوض کردم دو سه نفر. با تعجب نگاهم کردم، بیمحل بهشون رد شدم، یکیشون صدام کرد..
@Mehdi_satei
سوئدیها این کار رو فضولی و تجاوز به حریم شخصی میدونن، و ضمنا کارت یه جور تمایل به برتریجویی هم میدونن
یعنی برداشتش اینه:
تو داشتی منو. نگاه میکردی و میپاییدی : تجاوز به حریم شخصی و فضولی
تو فکر کردی من از انجام کارهام عاجزم و تو به خودت حق دادی تو کار من دخالت کنی و کمکم کنی
از آخرین باری که ۱۸ سالم بود بیشتر از ۱۸ سال میگذره
با تشکر از همهی دوستایی که برام کیک و شمع آوردن تا تو لندن هی متولد بشم
۱۸ سپتامبر- ۲۷ شهریور من واقعنی شمع آخرین شب از ۳۹ سالگی رو فوت کردم
رفتم به خانومی که تو کافه نشسته بود گفتم میشه بغلتون کنم شما شبیه مامانم هستید.
وقتی بغلم کرد هم اشکام ریخت.
اومدم خونه افتادم به جون خونه و حسابی سابیدم
کاش یاد بگیرم سیر گریه کنم! کاش بگذره این روزها
اینجوری فهمیدم که رژیم سلامتی با رژیم لاغری خیلی فرق داره
من از پارسال که معلوم شد بدنم کمبود استروژن داره طبق نظر دکتر تغذیهام کرهی طبیعی و روغن زیتون و زیتون و ماهی سلمن چربتر و زرده تخممرغ به غذاهام اضافه شد. خوب اینا یکم چاقم میکنه ولی خشکی چشم و غضروف و بدن کم شده
بین مردم و جامعه هم همینه
قرار نیست ما همه رو بفهمیم، درک کنیم. آدما با تجربههای مختلف،زندگیهای متفاوت و احساسات متفاوت بزرگ میشن،شکل میگیرن، دغدغههاشون و علاقهمندیهاشون مختلف میشه.افکار و انتخابهاشون متفاوت میشه
ما قرار نیست همه رو بفهمیم که متحد بشیم کافیه فضا بدیم به هم
ببینید دوستان
اجازه بدید شفافسازی کنم براتون
موقع خوردن نون پنیر، به خودتون یادآوری کنید که این نون پنیر فردا هم موجوده، فردا هم همین مزه رو میده
پس فردا هم موجوده، پس فردا هم همین مزه رو میده
حتی فرداهای بعدتر…
شاید خیال مغزتون راحت شد و انتظار نداشت اندازه سه نفر بخورید!
الان اگه بگید امکانات اروپا با این اعصاب نداشتهام خودم رو پاره میکنمها!
استکهلم گفته ما ۹۰ تخت داریم برای مریض کرونایی!
ماهی حداقل سیدرصد حقوقمونو مالیات میدیم و مثلا سوسیالیستن بازم پولداره و ژن خوبا میرن بیمارستان خصوصی و ماها تو نوبت دکتر ممکنه بمیریم!
چرا لیوان کوچیکتر؟ چون چایی باید پر پر پر باشه
چرا چایی دوم به قصد چاییه؟ چون چایی شیرین خوبه ولی چایی نیست
چایی خالی چاییه
یعنی میخوام بگم چایی واسه من خیلی مهمه، خیلی سیستم و تفکر پشتشه
حتی چایی رو گذاشتم تو کار گرم که تا موقع خوردنش گرم بمونه ولی داغ نباشه و بهبه
تو دسشویی رستوران داشتم واسه خودم زیرلب قمیشی میخوندم و دست و رو میشستم. حواسمم نبود دارم آهنگ رو میخونم
دختر بغل دستیم گفت میشه بگی این چه آهنگیه؟ یه دوست پسر ایرانی داشتم اینو برام میخوند😂😂😂
هر چی وقت لیزر داشتم کنسل کردم😂
آقای دزد که رفتی خونه مامانبزرگم، اون پیرزن عمرش آفتاب لب بوم بود، ولی سکنه قلبی و مغزی رو از ترس دیدن تو زد!
حالا رفت و امیدوارم هر چی خاک اونه، برکت و رحمت برای تو باشه...
علیرضا شهرداری که بیست و چهار ساعته از پیروز مراقبت میکنه تو مصاحبهی تلویزیونی با خنده و تواضع میگه حقوقش انقدر کمه که ولش کن حرف نزنیم روحیهام خراب میشه
با توجه به این گزاره بگید حقوق ۳۳ میلیونی و اضافه کاری ۱۵۰ ساعتی در یک ماه چقدر توانایی میخواد؟
اونوقت همسرمربوطه هلک و تولوک اومد دید یه چایی اضافه رو کانتره، حدس زد چایی برای اون ریخته شده. ازونجا که خیلی هم مکالمه نمیکنیم که یه وقت خداینکرده معاشرت باعث شناختمون از هم بشه سوالی هم نکرد
لیوان چایی دمی زعفرونی خوشرنگ و خوشبو و سرپر رو برداشت زالو خالی کرد تو ظرفشویی
@behnam2k
فکر کنم خواسته به زمین آسیب نزنه، چون من اینجا و سوئد هم همین کاربرد رو دیده بودم ازش :)
و اینکه اگه به قصد یا به اشتباه باعث حفظ طبیعت شده دمش گرم
چایی زعفرونی دمی، صبح زود پاشده بودم دم کرده بودم که حال کنم و واسه دو روز سخت آماده بشم و …
باز هم تاکید کنم چایی برای من کلا خانواده ما خیلی مهمه، یعنی ما تو مهمونیها هم که چایی زیاد میریزیم و چند تا اصافه میاد، دو سه نفرمون خود جوش مامور میشن اون چاییها رو میخورن که حیف نشه
همه این قصه رو گفتم که یادمون باشه و یادم باشه، یه سری چیزها برای ما قابل درک نیست، قابل فهم نیست، یه سری احساسات برای ما مسخره است
من نمیدونم دیکتاتور دونستن همسر غلط بود یا نه، الان شک دارم
ولی مطمئنم اینکه یادم بمونه قرار نیست اون منو بفهمه یا من اونو بفهمم و درک کنم خیلی مهمه
من شخصا تو لیگ قهرمانی چاییام
مثلا صبحا هم قهوه میخورم هم چایی، تا قبل مریضیهای مختلف که آهن خون پایین برام خیلی مهم نبود چایی برام شبیه سیگار خاموش نکنها بود، هنوز لیوان داغ چایی قبلی بود که چایی جدید رو میریختم
الانم که مصرفم کم شده، اهمیت چایی سرجاشه
مرگ آدما یادمون میاره چقدر از زندگی طلب نگرفته داریم!
کنسرتهایی که نرفتیم
رقصهایی که نکردیم
اتفاقهایی که نیوفتاد!
دیگه نمیشه بگیم بالاخره یه روز میرم کنسرت اصلانی
نمیشه بگیم فردای آزادی اصلانی تو میدون آزادی برامون با گیتار میزنه و میخونه اگه یه روزی نووم تو
همین تلخه
قشنگ احساس کردم کاسهی چشمم با قیر داغ پر شد، اژدهاهای گیماوترون دم گوشام ها میکردن و من احساس میکردم تنها زیبایی این چند وقت سخت رفته تو چاه
با حال نذار عصبانیتم رو جمع کردم گذاشتم تو جیبم ولی هی پشت سر هم با ناامیدی و خشم میگفتم چایی رو چرا ریختی دور؟
ازونجایی که قبلا/
دیدی آقای جمهوری اسلامی، دیدی
دیدی آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
همراه خویشتن برد
هر کجا که رفت
و وطنش هزار هزار شد
در روشنای باران
در آفتابِ پاک.
#مهسا_امینی
منتظرم فردا برای خواهرم هم تعریف کنم و با همون جمله اول اون اندازه من عصبانی بشه و همدردی کنه:
هیچکی تو اون خونه نبود چایی رو بخوره؟ نباید پرسید قبل دور ریختن؟ چایی رو ریخت دور یه مکث هم نکرد؟ چاییه تازه بود داغ هم بود یعنی؟ ای وااای
حالا چایی رو قرار بود با چی بخوری؟ 🥹
دیروز و همسرمربوطه ریخت دور، من هنوز تو کفشم
و مامانم بدون اینکه توضیح صد صفحهای الان لازم باشه، همون حرفای تو دلم رو زد:
ای وای لابد حسابی واسش برنامه ریخته بودی؟! آخ چه حیف آدم تا چند وقت هر چی چایی بخوره فکر میکنه نه اون مزهاش فرق داشته شاید! وای خستگی به تن آدم میمونه!/
امروز روز اول کاریم تو شرکتی بود که خیلی شک داشتم قبولش کنم یا نه.
از صبح که رسیدم،
دیدم میزم و نرمافزارها و کامپیوتر ست شده
تا گفتم من شیر بدون لاکتوز میخرم خودم، رفتن برام خریدن
و مبنای کارشون بر اعتماد به تو و انتخاب خودشونه
همین کف حق و حقوق رو تو این سالها نداشتم!
از بعد کرونا سوئدیها احترام به صف تو ایستگاه اتوبوس رو رها کردن و به زودتر جا گرفتن تو صندلی زیر پنجرهی سقف اصرار دارن!
فرهنگ و تمدن برای اون بالای هرم مازلو هست عزیزان! حالا هی بگید چرا ایرانیا فرهنگشون چیزه!
صدای اعتراض و انقلابش رو شنیده بودم و میدونستم به صدای جیغ جیغ من حساسه با صدای آروم هم میگفتم هی
که خوب در نتیجه به نظر میومد من در کمال آرامش و خوشحالی دارم کرم میریزم، و قاعدتا همسرمربوطه درک نمیکرد چایی چه اهمیتی داره؟
حالا من هی دارم میگم چایی رو چرا ریختی دور؟
یه جوری که انگار مثلا بچهمو انداخته زیر تریلی هجده چرخ و داره میخنده اونم میگفت خوب تو لیوانش میخواستم ابمیوه بریزم
باز به کمد لیوانها نگاه میکردم و میگفتم چایی رو چرا ریختی دور آخه؟
حالا تو خونه���ی ما از روز اول که هیچی نبود و خالی خالی بود قوری و وارمر و لیوان همه رقم بود
همکلاسی پیلاتسم داشت میگفت بهش پیشنهاد شده مدیر بشه و نمیدونه بشه یا نشه
داشتیم گپ میزدیم دربارهاش، آخراش پرسیدم کدوم شرکتی؟
گفت گوگل!
پونزده ساله اچآر گوگله، تو بخش جذب نیروی خوب!
عزیزم شما هر چی بگی درسته اصلا
یعنی اصلا من تو زندگیم هزار بار مهاجرت کردم اولین خریدم سه دست لیوان و هفت تا قوری و وارمر و فیلانه، همه جا هم فقط تقاضای چایی دارم، تقاضای دیگه ندارم!
اونوقت میگه لیوانش رو میخوام برای آبمیوه خوردن! خدا شاهده شما هر جای خونهی ما دست دراز کنی در باز کنی حداقل یه لیوان میبینی
نع نع، فقط چایی نبود، چایی ایرانی دمی زعفرونی بود بدون رنگ اضافه، بدون افزودنی که من هفت صبح پاشدم دم کردم که هشت صبح رنگ داده باشه
کم هم درست کردم که زود تموم شه 😫
فکم فقط میگه چرا ریختی دور چایی رو ؟
حالا من کماکان دارم میگم چایی رو چرا ریختی دور؟
همسرمربوطه داره آبمیوه میریزه، آبمیوه میخوره و فکر میکنه من قصد دارم عصبانیش کنم یا شوخی دارم یا چی؟
آخرش تصمیم گرفت عصبانی بشه و بگه چتههههههه مگه چی شده؟ یه چاییه دیگه!
من هنوز فقط میگم آخه چرا ریختی دور؟ ولی تو ذهنم:
فقط چاییه؟
خلاصه همسرمربوطه یهو از کوره در رفت و عصبانی شد و لیوان آب رو ریخت رو من و رو زمین و رفت تو اتاق
منم عصبانی شدم و گفتم فقط در صورت تایید نهایی شما میشه عصبانی شد؟ فقط شما باید بفهمی دلیل عصبانیت رو و تایید کنی که من بتونم عصبانی بشم؟
ممکنه نفهمی چرا عصبانیام ولی دیکتاتور نباش