یکی از شرم اورترین خاطرات کودکیم اینه تو خواستگاری عموم گوزیدم بعد خودمو زدم به خواب که جمعش کنم وموقع رفتنم بود مامانمم گیر داده بود نه این بیداره داره نقش بازی میکنه خب شرفمو نمیبردی زن:)))))
خانواده همسرسابق یه شهر دیگه زندگی میکردند و وقتی اومدن خواستگاری من چهار روز خونه ما موندن. مادرشوهر گفت منزل خودمون خیلی
سرم شلوغه نمیتونم به بچه برسم، الان موقعیت خوبیه کوچیکه رو از پوشک بگیرم. چهارروز بچه شون شاشید به تمام فرش و رختخواب و زندگیمون. روزی که رفتن یاد گرفت🤦♀️