یه روزایی خیلی بد بودم و کسایی بودند که بهم گوش کنند و این کارشون خیلی بهم کمک کرد.
اگر حرفی برای زدن دارید یا دنبال کسی میگردید که گوش کنه، من میشنوم.
هر وقت حس کردید برای کاری پیر هستید، من رو به یاد بیارید!
یه راننده وانت که در دهه چهارم عمرش داره برنامهنویسی یاد میگیره و سعی میکنه باهاش مهاجرت کنه!😎💪
من یه مدت چوپان بودم.
البته چوپان واقعی نبودم و فقط روزها گاوها رو میبردماطراف دامداری و دم غروب برمیگردوندم.
باید بگم کار به شدت سختی بود. خیلی از برنامه نویسی سختتر و پراسترستر هست. به خصوص اگه کنترل گله از دستت در بره یا هوا یکم نامساعد باشه.
به دوستم پیام دادم که چه جوری میشه برای دانشگاه اپلای کرد.
بهم میگه برو یه امتحان زبان بده، خیلی آسونه و یه سری تست و جای خالی هست و با یه مقاله آخرش.
بعد هم اگه خواستی یه gre بده که مثل بازی ریاضی هست.
بعد برو سایت دانشگاهی که دوست داری ثبت نام کن!
باغ پدری هر سال حدود دو تن خرمالو میده.
طرف اومده امسال بار رو چید و بعد کلی محاسبه یک میلیون و سیصد و پنجاه هزارتومن پول داد.
یعنی کیلویی هزار تومن هم دست پدرم نیومد.
یاد دوستانی میوفتم که میخوان کار و زندگی رو در شهر بزرگ رها کنند و به کشاورزی بپردازند.
ایمیل آمد که چه نشستهای! یه عزیزی در فلان اپ دیتینگ لایکت کرده.
پیش خودم گفتم خدا رو شکر! توی این شب عیدی مادر بچهها رو پیدا کردم.
خودم رو خیلی کنترل کردم که روی لینک در ایمیل کلیک نکنم که یه وقت از هول حلیم در دیگ نیفتم و اسیر فیشینگ و ویروس نشم.
خیلی عجیب و احمقانه هست. واقعا جادی رو به جرم پوشیدن شلوارک بازداشت کردند.
این کشور در حال سقوط آزاد هست.
در اولین فرصت جون خودتون رو بردارید و فرار کنید!
روزگار عجیبی هست. دیگه توانایی دنبال کردن قیمتها رو از دست دادم.
سر راه از یه وانتیه موز خریدم کیلویی ۴۸ هزار تومن.
توی خونه همه با تعجب گفتند ۴۸ هزارتومن!
من هیچ ایدهای نداشتم که گرون خریدم یا ارزون!
هر کی گفته محدودیت باعث بروز خلاقیت میشه گوه خورده!
هر بار سر وصل شدن به اینترنت از طریق این فیلترنت این قدر خسته و کلافه میشم که وقتی وصل شدم دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم.
میگه اگه پولی بود هم مشکلی نیست. ترم اول از جیب میدی و ترم بعد ta میشی و رو روال میوفتی!
خیلی راحته!
این رفیق من خودش نابغه هست و فکر میکنه من هم مثل خودش هستم.😅😂
پیام آمد که «به خدا من لایک نکردم و این اپ مشکل دارد و ...»
😂🤣
پیش خودم گفتم من چه قدر برایش تلخ و ناگوار بودم که این طور زمین و زمان را نفرین میکند و به این اپ میتازد.😁
باید خیلی ساده و فراموشکار باشی که همچین فکری کنی.
یادتون رفته چرا اروپا میوههای ما رو وارد نمیکنه؟
یا چرا سیب زمینی و فلفل ما رو حتی ترکمنستان پس دادند؟
چون میوهها و سبزیجاتمون به شدت آلوده و خطرناک هستند!
لباس جنگ به تن کردم و رفتم سایت مربوطه و دیدم واقعا یکی لایکم کرده!
عجیب که خیلی زیبا، تحصیل کرده و معقول به نظر میرسید! چه طور این سنگ تیپا خورده رو لایک کرده؟!
به هر روی، به رسم ادب سلام کردم و جویای احوال شدم.
اگر شرکت شما یا شرکتی که میشناسید ویزا اسپانسرشیپ برای برنامه نویس یا مهندس جونیور تو هر رشته و زبانی نیاز داره، عاجزانه درخواست میکنم بهم بگید.
باور کنید براتون جبران میکنم و تمام تلاشم رو برای بدست آوردن و نگه داشتن اون شغل انجام میدم.
#ریتوئيت #بازارکار #ویزا
کلی آموزش ساخت
#v2ray
هست ولی یا خیلی حرفهای هست و یا فقط یه قسمتیش رو میگن.
از دوستان خواهش میکنم اگر امکان داره در یک ویدئو کل کارش رو بگن که کسایی مثل من بتونند یکی بسازند.
#فیلترشکن
توی لایو کدینگ بهم گفت خیلی کندی و ما کسی رو میخواهیم که همچین مسائلی رو خیلی سریع حل کنه.
خواستم بهش بگم خیلی جوونی رفیق و قضاوتت اشتباه هست ولی تشکر کردم و قطع کردم.
همکلاسی زبانم میگه یه شرکتی هست ۵۰۰ دلار میگیره برات ویزای توریستی کانادا میگیره و میتونی بری کانادا و اون جا ویزات رو عوض کنی!
واقعا به همین راحتی هست؟
آلمانیها خیلی خوبند. در کمتر از ۴۸ ساعت بهت خبر ریجکتی رو میگن.
ولی بقیه جاها این طوری نیست.
برای این موقعیت کاری توی نیوزاند خیلی خیالبافی کردم ولی خبرش اومد که لایقش نیستم.
خیلی برام دردناک بود.
بعداز هزاران بار رد شدن باز هم ریجکت شدن بشدت دردناک هست.
این روزها نیرو پیدا کردن برای همچین کاری خیلی سخت هست و بیشتر دوستان افغان همچین کارهایی رو قبول میکنند.
از اون جایی که قیمت (حقوق) وابستگی مستقیمی بین عرضه و تقاضا داره. حقوق چوپان بیشتر از برنامه نویس هست.
یادم رفت بگم. همون روزهای اول یه ایمیل به
@jadi
دادم و ازش خواستم تو #رادیوگیک از من یه پیام بهش بده. بهش بگه که دوستش دارم.
تو قسمتی که چند روز بعدش از رادیو گیک دراومد، جادی سنگ تموم گذاشت و پیامم رو خوند و کلی چیز باحال هم بهش اضافه کرد.
این جا مینویسم تا توهین و تحقیر امروز یادم باشه.
باید هر روز قدمی در راستای مهاجرت بردارم.
نفرین به من اگه روزی شک کنم یا دست از تلاش بردارم.
این قدر تلاش میکنم که درست بشه یا در راه تلاش براش بمیرم.
ساعتی ۱۵ دلار.
از دیروز تا حالا ذهنم درگیر این حرف هست. برای من کلی پول حساب میشه.
روزی تا ۱۲ ساعت کار میکنم و طی یه روز همچین درآمدی ندارم و تازه کلی هزینه، استهلاک و تحقیر هم هست.
فقط باید بشینم پای کامپیوتر و ساعتم رو پر کنم و کاری که دوست دارم رو انجام بدم.
یه زمانی به یه نفر خیلی نزدیک بودم و خیلی دوستش داشتم. تصمیم گرفتن به زیباترین نقطه جهان از دید خودم ببرمش، به روستای خودمون جواهرده.
یه روز وسط هفته بهاری، همه چیز عالی بود. خلوت، بکر و تمیز. دست در دست هم در کوچههایش چرخیدیم و ب��اش از گذشته و خاطراتم و عشقم به جواهرده گفتم.
خداییش انتظار دارید بیایم از #آپارات حمایت کنیم.😂
تمام موفقیت آپارات از رانت و فیلترینگ #یوتوب و سرویسهای مشابه بوجود اومده!
الان که نوبت خودش رسید اینها بد شد!🤣
#youtube
#فیلترنت
شاید من خیلی قدیمی یا خشک باشم ولی این جوری نمیتونم کار کنم.
روی همچین چیزی بعد از چند دقیقه خوابم میبره.
در نهایت هم فکر کنم برای کمر و گردن خیلی مضر باشند.
#جادی یه ویدئوی جدید درست کرده و تو یوتوب گذاشته و به وضوح توش پریشون بود.
چند بار اشتباه کرد. متاسفانه حواسش نیست و ویدئو رو درست ادیت نکرده. امیدوارم خیلی زود حالش بهتر بشه.
تو این چند روز همه فیلترشکن هام از کار افتاده بود. همه ارتباطم با دنیای بیرون قطع شده بود. نه میتونستم کد بزنم، نه ویدئو ببینم و نه وقتم رو توی شبکههاز اجتماعی بگذرونم و از همه چی بی خبر بودند.
زمانی بود که در اوج بدبحتی و ناامیدی یه تصمیم گرفتم.
هر وقت حس کردید برای کاری پیر هستید، من رو به یاد بیارید!
یه راننده وانت که در دهه چهارم عمرش داره برنامهنویسی یاد میگیره و سعی میکنه باهاش مهاجرت کنه!😎💪
پدیده عجیبی بود.
این سیستم از شارلاتانها چه چیزهایی درست میکرد!
حیلی راحت و بدون مکث و عذاب وجدان ادعاهای دروغ میگفت و هیچ وقت دیگه دیده نشد و کسی در موردش عذرخواهی نکرد.
از مد��ر منابع انسانی شرکت تقاضای فیدبک کردم و دقیق دلیل رد شدنم رو توضیح داد و تازه فهمیدم چه سوتی بزرگی تو رزومه دادم. فکرش رو بکنید ماهها بود داشتم به خاطر این سوتی رد میشدم.🤦😭
هر بار که خبر برنج آرسنیک دار میاد شما کجا هستید؟ هیچ وقت خبر جمع آوری و نابودیشون نمیاد. در حقیقت ما هر روز اونها رو میخوریم.
آلمان کیک و کلوچههای ایرانی رو ممنوع کرده بود چون حاوی مواد خطرناک بودند. همون چیزهایی که هر روز خودمون و بچههامون میخورند.
همه چیز از یه باگ توئیتر شروع شد که البته برای من فیچر بود.🥰
باگی که باعث میشد لایک توئیت پین باقی نمونه و هر دفعه بشه لایکش کرد.
البته از قبلترش میشناختمش. خیلی کاردرست بود یادمه که تعجب کردم که وقتی فالوش کردم اون هم من رو فالو کرد.
رفتم کلاس زبان انگلیسی ثبت نام کردم و امروز جلسه اول کلاس بود. استاد توضیح دا که باید چه چیزهایی رو بخونم و روی چه چیزهایی تمرکز کنم.
آخرش پرسید سوالی نداری؟
پرسیدم همین؟
گفت آره. همینها کافیه.
عجیب هست که برایم کار ساده ای به نظر میاد.
از نظر استانداردهای بهداشتی که داغونیم! کافیه یه بار به انبارهای مواد غذایی برید و رفت آمد موش و سوسکها رو شاهد باشید.
و خیلی چیزهای دیگه!
واقعا نمیدونم چه طوری میشه فراموشش کرد.
مهم نیست چه قدر پول بدید، سیستم فاسد و آلوده هست. اون میوههای درشت هم از همون سم میوههای ریزتر خورده اند و میوه فروش به همه توتفرنگیها فارغ از قیمتشون یه نوع حشرهکش میزنه!
آرد کیک و نانهامون هم همشون از یه انبار میاد. چه نانتون ساده باشه چه مخصوص دو رو خشخاش.
خوشحال باشید که تا به حال به کشتارگاههای دام و طیور نرفتید. چون از خودتون میپرسید مردم چه طور اینها رو میخورند و نمیمیرند! و احتمالا دیگه نمیتونید فراموششون کنید.
هوا آفتاب بهاری با نسیم خنک و دلنوازی بود.
نزدیک ظهر به خانه پدری رفتیم. روی ایوان نشستیم، بساط کباب را چیدیم و نهار را همراه با صدای آب در جوی کنار خانه و نغمه سینه سرخ روی درخت سیب خوردیم.
کباب با نان، سبزی محلی و ماست چکیده ترکیب دلچسبی بود.
گفتیم و خندیدیم و خوردیم تا جایی که متوجه شدیم، لذتش باعث شده بیشتر از همیشه بخوریم.
بعد از نهار هوا مه آلود شد و من سرگرم روشن کردن بخاری هیزمی شدم و همراه عزیز زحمت شستن ظرفها را کشید.
کتری را با آب چشمه پر کردم و روی بخاری گذاشتم و قوری با چای محلی با آن آب جوش پر کردم.
مهم هم نیست پسر باشه یا دختر و چه مدت کار کرده باشه و کارش چی بوده باشه از آبدارچی تا محتواساز برای من خونش یه رنگ هست. مهم این هست که با اونها همکاری کرده.
مهم هم نیست که ابرسوار باشه یا فن افزار یا هر چیز دیگه. من به این راحتی ولشون نمیکنم.
در آغوش هم در کنار بخاری و روی نمد قدیمی نشستیم و به متکاهای قرمز قدیمی با روکش سفید تکیه دادیم. به شعله آتش که از لابهلای درزهای بخاری معلوم بود خیره شدیم و به صدای قلقل کتری و صدای سوختن چوب در بخاری گوش کردیم.
راستش اگه من بچه در این سن داشتم، با تمام وجود سعی میکردم از هر چی اسکرین هست دورش کنم و به فعالیت بیرون از خانه، اجتماعی و بدنی تشویقش کنم.
برای یادگرفتن این چیزها در سنین بالاتر همیشه فرصت هست.
اگه فرزند بالای ۷ سال دارید و تا الان دروهای بابت برنامهنویسی نداشته یا بهش فکر نکردید، حتما حتما توصیه میکنم سایت رو نگاه کنید و به فرزندتون کمک کنید تا گام به گام دورهها رو پیش بره.👇
۱/۴
#برنامه_نویسی
#الگوریتم
در نهایت خواستم بگم که این نزدیکترین تجربه من به رابطه جنسی بود که خودم گند زدم بهش.
نتیجهگیری هم این که آدمها موجودات عجیبی هستند و من درکشون نمیکنم، شما رو نمیدونم!
الان هم اومدم همون رو بگم اون فیلترچی و همکاراش شانس بیارند به پست من نخوره، چون سالم از دستم در نمیرن.
مهم نیست چند سال دیگه باشه و کجای دنیا باشه، من به این راحتی ابن بلایی که هر روز سرم آوردند رو فراموش نمیکنند.
امروز تولد من هست.
سالهاست که دیگه برای تولدم ذوق ندارم و هر سال بیشتر حس تنهایی و پیری میکنم.
اما امسال فرق میکرد. با نزدیک شدن بهش هر روز ذوق داشتم. یه بهانه خوبی هست که کسی که دوستش دارم رو ببینم و شاد باشیم و دیگر دوستان هم جمع کنم.
رفقا! دوران خیلی سختیه. هوای همدیگر رو داشته باشید. به همدیگه امید بدید! اگر چیزی بلدید به بقیه بدون منت یاد بدید. اگر کسی حرف اشتباهی زد یا کار اشتباهی کرد یواشکی و با احتیاط و طوری که به غرورش بر نخوره بهش تذکر بدید.
این جوری هست که همه رشد میکنیم و شاید آینده بهتر بشه.
لحظههای فوقالعاده ای بود، از بهترین قسمتهای عمرم.
دوستم در گوشم زمزمه کرد که آیا دوست دارم با هم رابطه جنسی را تجربه کنیم؟
مثل تمام لحظههای مهم زندگی من بدون فکر عمل کردم و گند زدم.
گفتم نه!
از آن لحظه به بعد هر کار دیگری که کردم فقط اوضاع رو بدتر کرد.
خیلی دردم اومد و کلی داستان توی ذهنم در موردش هست.
یه قسمتی از کندی به خاطر سن هست و دیگه حوصله و شور جوونی رو ندارم.
به خاطر سینتکس هم هست. همزمان با زبانهای مختلف کار میکنم و باید حواسم باشه که اشتباهی به جای هم ننویسمشون.
البته فقط درحد یه موقعیت کاری هست و حرفش هست و هنوز چیزی معلوم نیست ولی خیلی وسوسه کننده هست و من رو مسخ کرده.
البته کار ریموت و پاره وقت و موقتی هستش و من دنبال مهاجرت و فرار از اینجا هستم ولی پول و تجربش خیلی جذاب هست.
من برنامهنویس نبودم ولی اولین مدیرم اشتیاق و توانایی برنامهنویس شدن رو در من دید و فرصت و انگیزه یاد گرفتن رو بهم داد.
از اون به بعد سعی کردم در سنجش افراد علاقه و توانایی یادگرفتن رو در نظر داشته باشم.
این چیزی هست که در آگهیهای شغلی نمیبینم.
به نظرم ایدش مسخره هست ولی چون عددش رند هست عکسش رو میذارم.
به نظرم هیچ ارزشی خاصی برای کسی نداره. چه اکانتت مال یه هفته باشه چه ۱۵ سال.
ولی یه بهانهای هست برای مرور.
چه سالهایی گذشت. چه هشتگهایی.
زمانی رو یادمه که توئيتر فیلتر نبود. الان دیگه اسمش ایکس هست.
#MyXAnniversary
به خصوص بعد از یه روز سخت که کلی تلاش کردم که موجه باشم و برعکس حواسم به فرد دیگری باشه و سعی کنم درست رفتار کنم.
وقتی که نهار سنگینی هم خوردم با چاشنی ماست چکیده پرچرب و گرمای آغوش یار و بخاری هیزمی.
چیزی جر خواب در فکرم نبود و پیشنهادهای دیگر هر چند وسوسه کننده جایی برایم نداشت
دیگه همتون میدونید من عشق خارجم.
سالهاست که کور کورانه دنبال یه راه فرار از این مملکت کوفتی هستم و بارها شکست خوردم ولی ناامیدانه دارم به هر شاخهای چنگ میزنم شاید چیزی شد.
سوالم این موقع شب این هست که چه طور میشه یه زندگی واقعی داشت؟
یه زندگی که بشه توش در کنار کار وقتهایی هم برای خودت داشته باشی، ورزش کنی، کتاب بخونی، پروژه انجام بدی و به سفر بری.
رویای این که یه روز برم خارج و بتونم این جوری زندگی کنم من رو زنده نگه داشته.
برای توجیه باید بگم که من و اجدادم برای سالیان برای فرار از گرما، رطوبت و پشه مناطق پست مثل رامسر به کوهها میرفتند و تا در هوای خنک و خشک و بدور از پشه کمی بیاسایند و بخوابند.
کتک خوردن کارگران آفریقایی در کشور خودشون از کارفرمای چینی..!
کشورهای آفریقایی قراردادهای بسیاری با چین بستن و اجازه بهرهبرداری از منابع خودشون رو به اونا دادن..
چینیها هم اینطور با مردم این کشورها رفتار میکنن...
از دنیایی که تحت سیطره چین باشه باید ترسید...
بعدش دیگه ندیدمش و من رو در همه شبکههای اجتماعی بلاک کرد.
فقط مدتی پیش یک بار بهم پیام داد که اون خوب بود و من بد بودم و دوباره بلاکم کرد. این رفتارش رو اصلاً درک نکردم.
امروز کفگیرم به ته دیگ خورده بود و خیلی درگیر پول بودم و منتظر یه واریزی به حساب بودم.
وقتی پیامش اومد سریع نگاه کردم که چه قدر ریخته و بعدش دیدم یه دلقکبازی مسخره از طرف بانک بوده!
نمیدونم این چه مرضی هست افتاده! ریدم به این بازاریابیتون!
با این سوال شروع کرد که: تو در مورد من چی فکر میکنی؟
راستش جواب درست این بود که اصلا به اون بیچاره و احساساتش فکر نکرده بودم. اما گفتم، هیچ فکر بدی نمیکنم.
این حرفم اوضاع رو بدتر هم کرد.
حالا گریهاش شدیدتر هم شده بود.
شرمنده هستم و حرف زدن ازش برام سخت هست.
چند ماه پیش توی توئیتر از شرایط بد و بی پولی نالیدم و این که هر جا اپلای میکنم ردم میکنند.
دوستان خیلی بهم لطف داشتند.
در نهایت با کلی تلاش آروم شد و خوابید.
ولی دیگه خواب من پریده بود و در تنهایی و سکوت چای خوردم و به حماقتم فکر کردم و خودم رو به همچین حماقتی نفرین کردم.
وقتی بیدار شد حال خوبی نداشت و در سکوت برگشتیم و با وجود تلاش زیادم رابطهمون در چند روز بعد کلاً نابود شد.
از طرفی هم سعی میکنم برنامه بیشتری کارآیی رو داشته باشه و همزمان برای بقیه خوانا باشه و در نهایت بشه تستش کرد.
تازه وسط همه اینها باید کاری که میکنم رو به انگلیسی که بهش مسلط هم نیستم توضیح هم بدم!
همین طور گریه میکرد. سعی کردم با یکم آب آرومش کنم ولی تلاشم بی فایده بود.
سعی کردم با بقل کردن آرومش کنم ولی هر چند ثانیه یه بار از دستم فرار میکرد و یه چیزهایی از رابطه مون که تو دلش بود میگفت و بعد دوباره گریه.
میگفت من از اون دختراش نیستم و از این کارها نمیکنم و...
هیچ ایدهای نداشتم و ندارم که چه کسانی و چه کارهایی رو میگفت.
توی دلم به خودم فحش میدادم که چرا قبول نکردم.
تصمیم گرفتم برای بدتر نشدن اوضاع دیگر حرف نزنم ولی اون بیچاره دیگه از دست رفته بود.
دیدن صورتش بعد از نه من را هراسان کرد.
سعی کردم یه توجیح خوب و منطقی پیدا کنم (بهتر از علاقه به خوابیدن).
بعد از یه مکث طولانی گفتم که آمادگی ندارم.
ولی اوضاع بدتر شد.
بغضش ترکید و شروع کرد به گریه.