خانواده ما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده باهم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند، گاهی بلند بلند بخندند.
برادرم نگرانِ سختیِ کارِ پدرم است، اما حتی یک بار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی برد، اما حتی