از اونجایی که چند روز دیگه تولدمه یاد خاطرهی تولد ۱۸ سالگی خودم افتادم...
بابام شیفت بود...
کسی هم کیک نگرفت...
شب خودم از مادرم پول گرفتم رفتم یه کیک کوچیک گرفتم با یه بطری شیر...
نصف کیک رو با شیر خوردم، رفتم سر درسم...
این بود شرح غمبارِ تولدِ به سن قانونی رسیدن یه پسر!!!!