آقای ایرانی که امروز در پارکینگ بیمارستان x ملبورن، وفتی دیدید من دارم با تلفن فارسی حرف میزنم، با صدای بلندتر فارسی حرف زدید، آفرین!
احتمالاً متوجه شدید که مکالمه خاصی در جریان بود و مرا منوجه کردید.
امیدوارم پای آتلگرفتهتون به زودی خوب بشه. معرفت و درکتون ستودنیست.
حالا که چارلز سوم تاج را بر سر نهاد، بگم که بعد از زلزله، در بم دیده بودمش. چند ساعتی به بم آمده بود و یک دفعه دیدم داره از جلوی چادر ما قدمزنان رد میشه!!!
تو اون خستگی، حس کردم چشمام عوضی میبینه :))
۱۸ سال پیش در چنین روزی، اولین کارم را در استرالیا شروع کردم. یک روز داغ تابستان در اورژانس بیمارستان شهر کوچکی در ۳ساعتی ملبورن. ما در آن زمان از معدود غیرسفیدهای شهر بودیم و بعد از چند ماه که بالاخره گذر هر کس یک بار به اورژانس افتاده بود، وسط خیابان «Hi Doc» میشنیدیم. 👇
سال اول کار در استرالیا، در اورژانس یک شهر کوچک کار میکردم. بیمار با گازگرفتگی سگ آمد. گفتم واکسن هاری.
پرستار کفت:
This is a rabies-free country.
این همه از جکوجونورای استرالیا گفته شد. ابن هم بگیم :)
دختر چهارسالهی ما نه تنها دوست خیالی داره، بلکه یک کشور خیالی با یک زبان خیالی هم داره. اسم کشور per و اسم زبان periست که واژههای نوساخته و گاه از نظر تلفظ پیچیدهای هستند که به گوش شبیه اسپانیایی هستند. احتمالا در ذهنش زبان خارجی به شکل اسپانیایی «کد شده».
آن روزهای سخت مرا با استرالیای واقعی آشنا کرد: با رندگی کشاورزان و گاودارها. با فرهنگ mate و missusها! با All the rivers run.
و دوستان بسیار خوبی پیدا کردیم.
اما هرگز آن هوای داغ نیمهشبهای بیابان را که فقط ترس و وحشتم را در آن «میشستم» فراموش نمیکنم…
همهی آن روزهای سخت گذشت و در انتهای سال آنقدر آبدیده شده بودم که کار جدید، بعد از درخولست کار، فقط به مسؤولینم تلفن کرد و هبچ مصاحبهای نکرد. بعداً گفتند کسی که کار در آن اورژانس را دوام آورده، مصاحبه نمیخواهد :) 👇
من که رگ گرفتن هم بلد نبودم آنقدر در شیفتهای شب داغ و شلوغ اورژانس، multiple trauma دیدم که سرعتی رگ و گچ و آتل میگرفتم و بخیهی بچه میزدم و هزار و یک کار دیگر. این بیمارستان بعد از ظهر و شب متخصص نداشت و مریض باید اصطلاحاً stable میشد و اعزام، گاهی با هلیکوپتر👇
ماههای اول شروع کار، شلوغترین زمان اورژانس بود. تابستان در یک شهر توریستی کنار رودخانه و پر از حوادث!
شیفت شب آن زمان ۱۲ساعته (۸-۸) بود و من تکپزشک! تا ۱۲ شب فقط اتاق انتظار را خلوت میکردم. گاهی ۱۲-۱ میرفتم حیاط که فقط نفس بکشم و هوای دااغ حاشیهی کویر را میبلعیدم👇
@mynameishich
ممنون که یادی از فرزاد بازفت کردید. البته که در کل تراژدی نکتهی کوچکیست، اما فرزاد بهایی نبود. من خانواده را از نزدیک میشناسم و از بستگان همسرم هستند. پدر و مادرشان همچنان در لندن زندگی میکنند و اتفاقا چند سال پیش که در سفری، مرا مهمان کردند، مادرشان عازم سفر حج بودند.
یکی از کتابهای جالبی که در جوانی خواندم «نظریه بازیها» اریک برن بود.
نظریه برای توضیح ��وابط انسانی در جوامعه و این که افراد در این روابط وارد یکسری «بازی» میشن و بر اساس بلوغشون رفتارهای متفاوتی نشون میدن. یک بازی «گیرت آوردم پدرسک!» بود.👇
@Farazgpk
بله. و البته «خوب شده باشه» یعنی چی؟ دیابت و فشار خون بالا هم «خوب نمیشن»، ولی کنترل میشن. ببماریهای روانپزشکی هم، بسته به شدت و ضعف، میتونن کنترل یا خیلی بهتر بشن.
مهمترین درس(ها)یی که از کار یا رشتهی تحصیلیتان گرفتهاید، چیست؟
خودم: ۱) مسائل معمولاً پیچیده و چندوجهی هستند. ۲) تحمل عدم قطعیت و نداشتن کنترل بر همهی جوانب و عوامل.
@BlackMamba_2023
سادهانگارانهترین برداشت اینه که فکر کنند همهی آدمها «فقط و صرفاً» برای درآمد و پول بیشتر خونه و خونوادهشون رو رها میکنند و میرن اون طرف دنیا.
@marziye_ebrahim
کار کثیف یک نفر یا یک عده را به کل جنعیت یک کشور تعمیم ندهیم. کار کثیف را فاش کنیم. به نظرم اول یکی از افراد خانواده به معلم تذکر بدهد، اگر عذرخواهی نکرد، به مدیرش اطلاع دهید و اگر فایده نداشت، نام معلم و مؤسسه را افشا کنید.
تا جایی که من در مورد سیستمهای پزشکی چند کشور میدانم، تنها در ایران به رزیدنت (دستیار) تخصصی میگویند دانشجو! در سیستم انگلو که دستیارها وابستگی به دانشگاه هم ندارند و آموزششان تحت نظارت کالجهای تخصصیست. نه انترن (کارآموز) دانشجوست و نه دستیار (رزیدنت)؛ هردو پزشک هستند.
@FJ_forouq
زحمات دانشجوهای پزشکی در بیمارستانهای دولتی قابل تقدیره. دانشجوی پزشک عمومی معادل دانشجوی فوقلیسانس و دانشجوی دوره رزیدنتی معادل دانشجوی دکترا در سایر رشتههاست. دانشجو در سایر رشتهها نه تنها پول نمیگیره بلکه بسته به دانشگاه شهریه هم باید بده.
تقریباً دو ساله پدرش براش هر شب شاهنامه میخونه.
الآن خوند:
«چو دانا تو را دشمن جان بود
به از دوستمردی که نادان بود»
دخترک: «یعنی مثلاً پیران بهتر از کاووسه».
من که قند تو دلم آب شد بچه جان تقریباً ۶ساله.
@Ibow33Sharif
@KhalilKobab
دردناکتر، سیستمی است که در آن مادر بیمار باید برود بیرون بیمارستان تا از داروخانه دارو بگیرد. یعنی در آن بیمارستان دارو نیست؟
سؤال اخلاقی: من در مورد کار و زندگی (خودم) در خارج از ایران احساس گناه دارم. اگر فردی از من در مورد مهاجرت یا کار مشورت بخواهد، با کمال میل کمک میکنم، اما تبلیغ برای خروج جمعی نخبگان (از جمله پزشکان) را اخلاقا درست نمیدانم. آیا به نظر شما این اشتباه یا دوروییست؟
@HamidSoh
@barbaamom
تواورژانس بیمارستان در شهر کوچکی در ۳ ساعتی شمال ملبورن کشیک شب بودم. ۵ صبح، گیج خواب، از پنجره دیدم یک وانت با سرعت پیچید جلوی در اورژانس، مردی دست بر پهلو پرید پایین... گاو شکمش را شاخ زده بود! فقط میگفت: «به زنم نگین! نگران میشه»!
همین عزیزانی که «به دلیل حرفهشون، سنسور بیتفاوتی!!! دارند»، اگر پزشکی، به همان دلیل، کوچکترین شوخی در مورد حرفهاش کند، فریاد واویلای اخلاقیاتشان به آسمان میرسد.
شخصاً با شوخی در مورد درد و بیماری از هر نوعش مخالفم. اما، اینجا مسأله استاندارد دوگانهست.
حالا که صحبت وزیر اسبق بهداشت و بیمارستان و کلینیک چشمپزشکیش شده، به نظرم یکی از بامزهترین تقارنهای اسمی، وجود بیمارستان «چشمپزشکی» نور در بلوار «اسفندیار»ه.
این کار نه بامزهست، نه قشنگ.
آدم گاهی باعجله تو صفحهی موبایل نگاه میکنه و ذوق میکنه. بعد میره برای جزئیات، میبینه پلاک ماشین مثلاً خارجیه یا اصلاً چنین منظری تو اون جادهها ممکن نیست. نمیفهمم کجای دروغ گفتن به نظرتون بامزگیه؟
-بیمار مسن دچار سایکوز: «من مردهام».
+من: «از کجا میدونی؟»
- «تو از کجا میدونی زندهای؟»
از فیلسوفانهترین پرسشهای عمر حرفهایم.
مکالمه بیش از ده سال پیش، ولی هرگز فراموش نمیکنم.
از جذابترین بخشهای روانپزشکی، پدیدارشناسیست و استاد اعظمش جناب کارل یاسپرس.
#سوال_فلسفی
این سوال خیلی راحت است:
شما از کجا میدانید این چیزی که مقابل شما است را همان جور درک میکنید که آن چیز است؟
به بیان دیگر چرا گمان میکنید این شناخت شما از شیء مقابلتان دقیقا مطابق با خودِ آن چیز است؟
دیدن این توییت، بعد از این که ۴۵ دقیقه فقط برای نوشتن نوت در پروندهی بیمار وقت گذاشتم، برای من یک درس دارد: قانون افراد را پاسخگو میکند. من در سیستمی کار میکنم که خودکشی یا هر مرگی در بیمارِ تحتِ مراقبتِ سیستمِ سلامتِ روان برابر است با بررسی قانونی دقیق. 👇🏻
استاد ثابتی عزیز من را به بحث درباره “خودکشی” و چالشهای توئیتکردن درباره آن دعوتکرده. من تا حالا چندین توییت از کادردرمان در باب روشهای “مسخره” خودکشی بیماران برای جلبتوجه و سایر gainها دیدم. این توییتها و کامنتهای زیرش پُر از تمسخر از طرف کاربران بود، آخرینش این بود:
/۱
مریض افغانستانی؛ «دارو منو گنگس نمیکنه؟»
من؛ ؟! چی؟
رزیدنت استرالیایی: نگاهی به من ونگاهی به او!
-گنگس، گنگس، گیج.
-من: آهان!
خلاصه، دری به گیج، گنگس هم میگن به فتح گاف اول و سکون نون و گ و س.
@Chaay
من و همسر هر دو تو یک کنفرانس بودیم. دختر ۵ساله روبا خودمون برده بودیم.
خیلی ازش استقبال شد :)
در طول ارائهی مطالب هم تنها کاری که میشد آیپد بود و هدفون. چند بار از کارتون خندهش گرفت. فقط بعضیا با تعجب برگشتند و نگاه کردند. ولی هیچ برخورد بدی نشد.
عمل ناهنجار یا بد، هرچند عجیب و خارج از عرف، لزوما ناشی از اختلال یا بیماری روانی نیست. حتی بیمار روانی که مرتکب جرم میشود، جرمش لزوما ناشی از اختلال روانی نیست. ارتکاب هر جرمی جداگانه بررسی تخصصی میشود و از شنیدهها تنها میتوان حدس زد. 👇
من قبل از ورود به روانپزشکی، دو سال همه جور روتیشنی تو استرالیا رفتم. بخشیش اجباری بود برای رجیستریشن، بخشیش هم میخواستم مطمئن باشم و برم روان. اد جراحی بودم که دیدم دست دکتر بیهوشی کتاب زندگی بابی ساندز بود. حرف که زد، لهجهی غلیظ ایرلندی داشت. 👇
@Psarrami_fa
😂پرستار خیلی خوبی بود. مدتی هم عربستان کار کرده بود. شیفت تموم میشد، میگفت «خلااص».
خیلی از اون یک سال خاطره دارم. کار بسیار سنگین بود ولی آبدیده شدیم.
یادتونه بچه بودیم خوابیدن زیر پتوهای سنگین مامانبزرگا خیلی مزه میداد؟ دیروز تو ایکیا یه مدل پتو دیدم که توش مهرههای ریز و سنگین ریخته بودن، نوشته بود سنگینی پتو باعث میشه احساس کنی بغلت کردن و عمیقتر بخوابی:)
این اکانت اینستاگرام به دروغ خودش را پزشک متخصص در استرالیا معرفی کرده که در Nepean Hospital کار میکند. البته نام بیمارستان را بعد از کامنت اعتراضی من پاک مرد، ولی، اسکرین شات هست.
@N_mohamadpour
ممنون که بیتفاوت نگذشتید! ممنون که عکس نگرفتید و تو اینستاگرام یا اینجا نگذاشتید تا همه «فقط» فحش بدیم و احساس انجام کار مفید داشته باشیم. ممنون! من خیال میکنم بچه هم یاد میگید که متاسفانه گاهی برای شنیده شدن باید داد زد :(
@Vartannnn
نمیدونم این کجا اتفاق افتاده.
ولی در بعضی کشورها در مورد تعرض جنسی علیه بچهها هر کسی نه تنها میتونه، بلکه قانوناً باید به پلیس اطلاع بده و عدم کزارشدهی خودش جرمه.
مثلاً فرد با یک حرف با اشتباه، تمام وجود شما را زیر سؤال میبرد.
این ��ار دقت کنید. بهخصوص در بحثها، زیاد این اتفاق میافتد.
این کتاب و کتاب «هنر همیشه برحق بودن» شوپنهاور برای درک و دید در رفتارهای متقابل، دستکم برای من، جالب بودند.
یک بیمار پیر با افسردگی همراه با جنون داشتم که هذیانهای نیستانگارانه داشت و باور داشت مرده.
ازش پرسیدم: «از کجا میدونی مُردی؟»
جواب داد: «تو از کجا میدونی زندهای؟»
🫨
@NasibehMousavi
ما هم. یک بار من و همسر خرید میکردیم. یک آقای جوانی که چهرهش ایرانی بود داشت از سیفوی بالش میخربد. فهمیدبم تازه آمده. همسر گفت: میخواین شمارهی ما رو داشته باشین. گفت: حالا اگه خیلی دوست دارین، بدبن :)) دقیقا همین جمله :))
@Sophiapiryaei
خیلی. چیز خارقالعادهای نمیگفتم. در حد گفتوگوی خانوادگی مثلاً «من دلم براش میسوزه». این که سعی کرد منو متوجه کنه خیلی ارزشمند بود. من ممکنه بلند به خثد طرف سلام میکردم. ولی کار این آقا بهتر بود.
تجربه من در «خاارج»:
برای طرح مسألهای اول به پزشک عمومی مراجعه کردم، با این که با تقریب خوبی سواد خودم دستکم در حد همان پزشک هست. منتها روند همین است.
بعد از گرفتن نامهی ارجاع برای وقت گرفتن از مطب خصوصی فوقتخصص تماس گرفتم و ۸ ماه در نوبت بودم برای ویزیت مجازی.👇
دلتون میخواد برید مطب اتند تراز اول دانشگاه که رفرنس کل کشوره و از همه جا هرکی هر درد بیدرمانی داره واسه ایشون میفرستن بعد پنج دقیقه هم معطل نشید؟ سال و ماه تو زندگیتون گم میشه، به مطب دکتر که میرسید وقتتون طلاست
یکی از دوستان از این بچه پرسید: «تو هم میخوای دکتر بشی؟»
جواب داد: نه. دکترا باید شبها و روزهای تعطیل هم کار کنند. من دوست ندارم.
حقیقتاً در ششسالگی به بصیرت رسیده. راضیام ازش :))
@GooodasssMD
یک نکتهی دیگر هم این است که بسیاری «غمگینی» را با «افسردگی بالینی» اشتباه میگیرند. افسردگی بالینی که به اختصار افسردگی خوانده میشود، تشخیص پزشکیست و باید توسط پزشک/روانپزشک/روانشناس تشخیص داده شود.
رزیدنت بسیار جوان ایرلندی دارم با لهجهی غلیظی که من دوست دارم و از خانوادهای با گرایشات میهندوستانه و اسم و فامیل ایرلندی.
براش داستان سفارت انگلیس در تهران و تغییر نام خیابان به بابی ساندز رو تعریف کردم. اصولاً باورش نمیشد و فکر کرد شوخی بوده و اسمش رسمی عوض نشده :))
بهش گفتم میدونی تو ایران اسم خیابون سفارت انگلیس رو گذاشتن بابی ساندز؟ تا آخر عمل سرشو بلند میکرد و قهقه میخندید. حرف تخصص شد. گفتم روان دوست دارم، بخشیش به دلیل علاقهم به مطالعه خارج از پزشکی. گفت: بیا بیهوشی. من همهش سر عمل کتاب میخونم. خیلی وقت داری. 😂
کی از دست ضدعلم و شبهعلم خلاص میشویم؟ اگر قرار بود نظارتی بر انتظار کتاب باشد، حتما باید بر این مزخرفات نظارت میکرد. من این آقای «آکتور» را نمیشناسم. کاش میشد جای درستی مطرح کرد! کاش نام «دکترهایی که میشناسند» را میبردند، ما هم آشنا میشدیم! ببینیم دقیقا دکتر چی هستند!
این بچه جدیداً به فوتبال علاقهمند شده و تو خونه شوت میکنه. من با دست زدم، دعوام کرد. گفت: دست، نه!
براش داستان مارادونا رو گفتم که توپو با دست زد و گل شد و بعدش گفت: «دست خدا بود.».
فرمودند:
That’s crazy. He broke the rules & blamed God.
گفتم: ننه جان! کجاشو دیدی؟
۶سالگی..
اصطلاحی در تئوری دلبستگی (attachment) وجود دارد که در آن والد فردیست که «بزرگتر، خردمندتر، قویتر و مهربانتر» است. تعادل این صفات و ابراز بیشتر یا کمتر هریک در موقعیتهای مختلف، دلبستگی پایدارتری ایجاد میکند.
والدین، صاحب و مالک کودکان نیستند. کودکان حق دارند صاحب فکر و عقیده خود باشند، و ما به عنوان والدین وظیفه داریم به اونها عشق و محبت بدیم؛ بدون شرط، همینطور محیط رو برای رشد جسمی، فکری و اخلاقیشون مهیا کنیم. یکی از مشکلاتِ فرزندپروری ما، دیکتاتوریهایِ کوچکِ خانگیست.
حیف که آنقدر افسردگی و تبعات وحشتناکش را دیدهام که دلم نمیآید بگویم باید خودت یا عزیزت گرفتار شوید تا بفهمی. یعنی یا نمیدانی افسردگی بالینی چیست و یا نمیدانی «دست خودش» یعنی چه! افسردگی بالینی تسخیص پزشکیست. نه اداست و نه فیلم که اکتورها دربارهاش نظر بدهند.
چه ذوقی داشت کسی که اسم این دهکدهی کوچک در گیپسلند ویکتوریا را «والهالا» گذاشت! یا نوستالژیهای دیار و اساطیرش؟ ظاهرا در سال ۱۸۶۲ و از روی نام اولیهی معدن طلای والهالا که در همان نزدیکیست.
کسی که به دلیل افسردگی یا سایر «اختلالات،»، افکار خودکشی دارد، در زمان افسردگی، از نظر ذهنی دارای سلامت و صلاحیت ذهنی تشخیص و انتخاب ادامه یا عدم ادامهی زندگی نیست. حتی در جاهایی که اتانازی قانونیست، افسردگی و اختلالاتی از این دست باید توسط روانپزشک رد شده باشند.
ساختن کلمات جدید به جای واژههای معمول (نئولوژیسم) در اختلالات مغزی و گاه اسکیزوفرنی هم دیده میشود و در کودکان میتواند بخشی از رشد و تکامل طبیعی باشد.
در سیستم انگلو (بریتانیا/استرالیا/ایرلند/نیوزیلند)، مجموعهی انترن و رزیدنت تا پیش از پایان تخصص در سیستم بیمارستانی junior medical staff خوانده میشوند. دانشجو فقط تا پیش از انترنیست.
خانم دکتری که در مورد «خوددرگیری» سؤال کردهاند، بله! فردی که اقدام به خودکشی میکند، با «خودش» درگیر است. اقدام علیه جان خود، خلاف طبیعت هر جانداری، از جمله انسان است و به همین دلیل، «اختلالی»ست که دستکم نیاز به بررسی دارد.
۸-جلدی شاهنامه چاپ «هزاره شاهنامه ۱۳۶۹» رو همون سال پدرم برای تولد ۱۴سالگیم هدیه داد. همکلاسی دبیرستانم جلد اول رو که دستخط بابا توش بود، که همیشه انشاء مینوشت، برای کار کلاسی قرض گرفت. ۳۰ سال گذشته. هنوز دلم میسوزه :(
چندوقت پیش به یکی کتاب هدیه دادم، یه سری کتاب هم بهش امانت دادم، دیگه همدانشگاهی نبودیم این کتابای منو پس نمیداد، یه دفعه گفتم من نزدیک خونتم بیار کتابام رو بده، گفت خونه نیستم، دفعه بعد گفتم خونهای گفت اره، گفتم اوکی من مترو نزدیک خونتم کتابام رو بیار. گفت طول میکشه، گفتم۱/
در ادامه، همسر دیروز رفته سوپرمارکت، این دستگاه ضبط و پخش رو خریده!
میگم چرا؟ نوار میذاره توش و پخش میکنه!
صدای منه. سال ۸۰! براش ضبط کردم! شعر خوندم…
نه تنها نمیدونم کِی چنین نواری رو آورده اینجا، اصلاً یادم نبود چنین کار لوسی کردم :))
و صدای آدم هم چروک میافته!
واضحا، بخش زبادی از مستند کردن ویزیت بیمار و ارزیابی ریسک خودکشی، برای کمک به روند درمانیست. اما، بخشی از آن هم برای دفاع از خودم در هنگام بررسی قانونیست که مثلا در این مورد خاص، احتمالش بسیار بالاست. 👇🏻
و البته، از دیدگاه یک پزشک، کار ما، پراسترس و سنگین است. همهی ما نیاز به دریچههای تنفسی برای ادامهی زندگی و کار داریم. گاهی، «شوخی» یک مکانیسم دفاعیست برای کنار آمدن با دشواریهای کار. اخلاقا، شوخی نباید به تحقیر بیمار یا هر فردی منجر شود.
@manekallegonde
خیلی جالب بود ولی نتیجهگیریتون به نظرم خیلی تقلیلگرایانه بود. ثبت رسمی نام خانوادگی در ایران البته متأخر است، اما حتی در شاهنامه هم برای اختصاص از «نسب» استفاده شده: رستم زال، زال نریمان و … نامهای خانوادگی مثال شما هم بیش از مذهب از «یای نسبت» استفاده کردهاند.
@Mbabaei4
وقتی برای اولین بار قبول کردند IVF به ایران بیاید، شرطش این بود که سپرم از همسر خود خانم باشد. من چند سال پیش فهمیدم اسپرم اهدایی هم در ایران مجاز شده.
داشت یک بازی با کلمات انجام میداد. سه تا «گزینه» داشت. گفتم: «انتخاب کن». گفت: «این که انتخاب نیست. انتخاب یعنی هر چی دلم میخواد. اینجا فقط «درسته» میشه».
بچه جان ۴/۵ ساله! تو معنی «انتخاب» را فهمیدی و بسیاری هرگز نفهمیدند!
من با این ذهن زیبا چه کنم؟ :)
در روانپزشکی، مفهومی هست به نام «expressed emotion» با EE (عواطف ابرازشده؟) که به طور خلاصه به هـيجانها، نگرشها، و رفتارهاي خاصي اطلاق میشود كه
توسط خويشاوندان ، درباره عضوی از خانواده مطرح میشوند. بعضی فرهنگها EE بالاتری دارند👇
پاسخگویی در مقابل قانون به معنای مراقبت بیشتر فرد است دربارهی آنچه میگوید و انجام میدهد. یادآوری کنیم که هیچ سیستمی کامل و بینقص نیست. و آنچه در هر دو دیدگاه مطرح شده، به نوعی بخشی از حقیقت است. 👇🏻
این بچه تو ۴سالگی یک بار موقع خواب به من گفت:
مامان! میشه «بابل» (bubble) منو بهم بدی؟
من: 😳
پس از کنکاش فهمیدم که تو مهد بهشون یاد دادند که هر آدمی دور خودش یک حباب (bubble) خیالی داره که نباید بهش زیادی نزدیک بشیم که اون حباب پاره نشه.
یاد دادن فضای شخصی از کودکی، مهمه.
امروز بعد از دیدن بیمار، با دانشجوها و رزیدنت دربارهی اختلالات شخصیتی و تأثیرش بر روابط بینفردی صحبت میکردیم. یکی از دانشجوها گفت: «اینا رو باید توی «کرش کورس دیتینگ» توضیح بدن». 😂😂
به علائم اولیه در ارتباطات دقت کنیم. مثلا اگر کسی بدون ذکر منبع از شما، چیزی را به نام خود نقل کرد، نشانهی عدم صداقت و میل شدید به خودنماییست. نادیده گرفتن نشانهها میتواند باعث سرخوردگیهای بعدی شود.
گاه این حدسیات به باورهای غلط در مورد بیماری روانی یا بیماران میانجامد و به همین دلیل بسیاری مطرح کردن چنین حدسیاتی را، به خصوص در بستر عمومی، اخلاقی نمیدانند.
اولین باری که با خانواده همسر/پارتنر آشنا شدین چه سوالاتی مطرح شد؟
مصاحبه خودم با مادر این مرد:
برنامه آیندهات چیه؟
به عنوان یک زن مستقل، چرا ازدواج؟
منفیترین ویژگی پسرم چیه؟
مثبتترین ویژگی؟
کجاها به مشکل خواهید خورد؟
چهجوری راهحل پیدا میکنی؟
چرا میخوایی باش زندگی کنی؟
طبق مشاهدهی من، صفاتی مثل ظنین بودن دائمی، برداشت کنایهآمیز از هر حرف دیگری، با کنایه صحبت کردن و رفتارهایی از این دست، متأسفانه به این زودیها اجازه نمیدهند راه یادگیری و گفتوگو برای ما باز شود.
کاش یاد میگرفتیم با هر حرفی در لاک دفاعی یا تدافعی نرویم.
حیف!
امروز رفتیم خدمت آقای معروفی در کتابفروشی هدایت، این دو عنوان رویت و ابتیاع شد! احتمالا سال آینده کلاسی درباره اندیشهها و نحلههای رازورزانه از #زرتشت تا سهروردی ارائه بدم، کتابهای زیادی این چندوقت از ایران تهیه کردم و امروز هم این دو! باشد که نور مدبر، ابواب عالم خیال بگشاید!
دربارهی «بازگشت پادشاهی در اسپانیا»
۱) در سال ۱۹۴۷ و تنها هفت سال پس از پایان جنگ داخلی و آغاز جکومت سراسری فرانکو، خود حکومت دیکتاتوری «قانون جانشینی» را تصویب کرد که در آن صراحتاً گفته شد پس از مرگ( پایان ریاست مادامالعمر) فرانکو، جانشین او یک شاه خواهد بود
جعبهی کفش دم در بود.
-این چیه؟
-کفشه. برای من. ولی باید پس بدم، چون برام بزرگه.
-خب نگه دار بزرگ میشی بپوش.
-من دیگه بزرگ نمیشم.
-یعنی دیگه تولّد نداری؟
-:))
تقریباً پنجساله.
یک:
قدیمیترین سند فارسی موجود در ژاپن چند بیت شعر است که در سال 1217 میلادی (اواخر قرن 6 هجری) نوشته شده است. این یادداشت را یک راهب ژاپنی در سفری که به چین رفته از چند «خارجی» گرفته و با خود به ژاپن برده است. این سند اکنون در فهرست «اموال فرهنگی مهم» ژاپن ثبت شده است.
امروز روز بزرگداشت #فردوسی است، همون که به ما مرتب یادآوری میکرد؛
زشمشیر دیوان، خرد جوشن است
دل وجان دانا، بدو روشن است
شما هم اگر دوست داشتید به یک بیت ما را مهمان کنید
@AvandFardi
تو بخش زنان، بیماری بستری شد که تو معاینهی اورژانسش، انترن یک توده حس کرده بود :) توده بچهای بود که روز بعد در ۳۴ هفتگی به دنیا اومد و مادر از بارداری بیخبر!