دیروز تو مترو یه پسربچه فالفروش اصرار اصرار که ازم فال بخر و منم چون پول نقد نداشتم گفتم نمیخوام. از اون اصرار و از من انکار تا اینکه یه فالو با زور چپوند تو کیفم و از قطار رفت بیرون. خانم کناریم گفت حالا بازش کن ببینیم چیه توش تا باز کرد این پسره از اون یکی در سریع اومد تو و با