۱/۲
رشتو: #ماهان_گچپزان_عیدگاهی، دانشجوی روانشناسی و دبیر کل شورای صنفی دانشگاه تهران، برای بار دوم دستگیر شده است و شانزدهروز از بازداشتش میگذرد. حتی قرار وثیقه هم برای او تعیین نکردهاند.
طبق خبرها، در آخرین تماس سیثانیهای که با مادرش داشته،
۲/۲
«اینجوری نمیمونه. اینجوری نمیمونه. بشین و تماشا کن.»
هر چقدر گفت وایستا، واینستادم. سوار تاکسی شدم و رفتم.
یک تودۀ پر از خشمم. کاش واقعاً اینجوری نمونه.
#پریسا_رفیعی یکی از درستترین و شریفترین آدمهاییه که به زندگی دیدهام. از معدود افراد کمنظیر که «انسان رو رعایت میکنه». فردا تولد بیستوسهسالگیش رو پشت میلههای اوین قراره بگذرونه...
تولدت مبارک پریسای زیبا و نازنین! دلتنگ و چشمانتظارتیم. :* ❤️
امروز رانندۀ #اسنپ بهم تذکر حجاب داد و گفت همونطور که شما به راننده امتیاز میدید و گزارش میکنید، برای ما هم جدیداً گزارش وضعیت حجاب گذاشتند که بعد از اتمام سفر میتونیم گزارش کنیم که حجاب نداشتید و با اسم و شمارهتون ذخیره بشه.
کثافتکاریهای اسنپ هر روز بیشتر از دیروز.
در زندان اوین آتشسوزی شده. صدای تیراندازی، صدای رگبار، صدای انفجار و صدای شعار میآد. تو ویدیوها مشاهده شده که نیروهای ضدشورش برای سرکوب زندانیها دارن میرن سمت اوین. جان زندانیان اوین در خطره و ممکنه قتلعام رخ بده. از اضطراب عزیزانم نفسم بالا نمیآد.
#مهسا_امینی #زندان_اوین
اون موقع که بچه بودم و بدو-بدو میخواستم برم علوم انسانی بخونم و مالاندوزی برام ارزشی نداشت، نمیدونستم قراره تو بیستوچهارسالگی بهخاطر بالارفتن قیمت دلار گریه کنم.
خواهش میکنم بس کنید این بساط طرف تحصیلکردهست، طرف روشنفکره، طرف فعال سیاسی و مدنیه، پس چطور میتونه متجاوز باشه رو؟! هیچ جای تعجبی نداره و کاملاً ممکنه و نهتنها ممکنه بلکه اتفاق افتاده بهکرات.
پ.ن: واقعاً بعید نیست که طرف صرفاً جهت ترسوندن دروغ گفته باشه. خیلی خوب میشه که اگر کسی با اسنپ کار میکنه، بتونه تأیید یا تکذیب کنه وجود چنین چیزی رو.
داشتم انجیل شریف میخوندم، بعدش بستمش و آروم پرتش کردم رو تخت. یهلحظه اینجوری شدم که شت کتاب مقدس بود! بعد سریع یادم اومد پایبند به هیچ دینی نیستم و رواله. :))
واقعاً لعنت به تربیت ایرانی-شیعی در کودکی. هر چقدر ازش عبور کرده باشی، باز گاهی Glitch میکنی انگار.
۱/۲
بابا اینکه آدم نباید بزنه تو دهن بچهش بدیهیه. نکته چیز دیگهست. به پیر، به پیغمبر، ماها خیر سرمون با رتبههای برتر تو بهترین دانشگاه ایران درس خوندیم. با معدلهای بالا. جوونیمونو وقف علوم انسانی کردیم ولی اکثرمون الآن شغل غیرمرتبط با نازلترین حقوق (دقیقاً مزد کارگری)
برای اینکه ندامتنامه/توبهنامه ننویسم مجبور شدم حذف ترم کنم و تعهد بدم که تا پایان شهریور دفاع میکنم وگرنه مستقیماً اخراج.
احتمال اینکه تا شهریور بتونم دفاع کنم ۱۰٪ هم نیست. دردهای عصبی دوباره اومدن سراغم ولی خوشحالم که ندامتنامه ننوشتم. پیش شرفم/سرتقیم سربلندم.
جا داره دوباره به اون لحظۀ تاریخی گریزی بزنم. وقتی تو دوران کارشناسی رفته بودم کهاد فلسفه ثبتنام کنم، منشی گروه فلسفۀ دانشگاه تهران ازم پرسید چی میخونی و گفتم تاریخ. جلوی چندتا از بچههای دیگۀ فلسفه برگشت گفت گفت « مطمئنی میکشی؟ فلسفه سختهها». واقعاً هر بار یادش میوفتما... =)
۲/۲
بدون هیچ مزایا داریم.
اگر متمولید یا منبع درآمدتون از جای دیگهست یا خانوادهای دارید که حمایت مالی میکنن، بسمالله. خوشا به حال شما. کاش ما هم جای شما بودیم. ولی برای ماهایی که فردوست اقتصادیایم و خودمون بهتنهایی باید خرج بکشیم، علومانسانیخوندن دستکمی از انتحار نداشت.
+همینطور که تو منشنهای توییت بالایی میبینید، چند نفر این قضیه رو تکذیب کردند. مثکه اون راننده برای ترسوندن همچین دروغی گفت. ممنون از همۀ اونایی که واکنش نشون دادند تا راستیآزمایی باشه. منم تا یکم دیگه صفحه رو پرایوت میکنم تا بیش از این نره تو تایملاین و کسی بیجهت نگران نشه.
درحالیکه با همهی موجودات جهان احساس بیگانگی میکردم رفتم خیر سرم نون بخرم، بیرونم ببینم، دلم وا شه. در یه مسافت کوتاه سهتا موتوری برام مزاحمت ایجاد کردن. یکیشون که کل مسیر رو باهام اومد و برگشت و همش آزار کلامی داد. چه خبره؟ ملت چرا هار شدن؟
۱/۲
اینکه کسی بخواد عاشق چند نفر باشه و اینو به زبون بیاره «بعد انسانی و عواطف انسانی» شما ناراحت میشه؟ و ببخشید چرا باید «در خفا» باشه؟ سالهای ساله که دستهای از کوییرستیزها و هموفوبها با همین جمله سرکوب میکنن. «آره، دختره با دختره بخوابه ولی در خفا».
#هشت_مارس خیلی نزدیکه و من بیشتر هر روز دیگهای یادت میکنم. برای هشت مارس امسال یهحالیم. عاصیتر از هر سال.
دوستت دارم گل نشکفته پرپر من.
#سارینا_اسماعیل_زاده
#علیه_فراموشی
دلم برای دورانی که بچهدرسخون محسوب میشدم تنگ شده. دانشجوی بدی نبودم. ولی الآن چی؟ افتضاح. چرا؟ چونکه کار، کار، کار.
بعد کار برای اندوختن سرمایه نهها. فقط برای زندهموندن. همون اجارهخونه و خوراک و پوشاک. کف هرم مازلو یعنی. :))
از وقتی کنکور دادم بیوقفه دارن ازم کار میکشن. کوزتوار همش در حال آشپزی و گردگیری خونهم این چند روز. بابا من تا آخر عمر درس دارم واقعاً. زندگیم اینه. به این و اون آزمون نیست که.
این nتا پیرزن چادری و پیرمرد حزبالهی که بودن بین بسیجیها تو تجمع هم دانشجو بودن یا از مسجد و دارالقرآن محل بلند کردید آوردید؟! :))
فاسد و بیشرفید. همین و بس.
#دانشگاه_تهران
#تجمع_دانشگاه_تهران
تو فاکینگ هشت مارس باید همچین توییتی ببینم. واقعاً دیگه امیدی به ریشهکنشدن بادیشیمینگ علیه زنان ندارم. فقط از فرم و سوژه تغییر میکنه.
قبلاً زنان رو بهواسطۀ پستانهای کوچک مورد تمسخر قرار میدادن، الآن بهواسطۀ پستانهای بزرگ. چی این وسط ثابت مونده؟ سرکوب و تحقیر بدن زنان.
۱/۲
من روی اکثر پولهای نقد شعار مینویسم. بهنظرم هرچند کوچک و محدود اما تأثیراتی داره. شبیه دیوارنویسیه دیگه. پول هی میچرخه و میچرخه و هربار که به دست کسی برسه و چشمش بهش بیوفته حداقل اینه که برای لحظهای یادش میآد در چه نقطهای ایستادهایم. یک گام کوچکه علیه فراموشی.
@Kamran_Irani
ایشون از دوستان ماست. از دانشجویان خوب دانشگاه تهران بودند. و همیشه دغدغههای آزادیخواهانه داشتند. لطفاً پست رو پاک کنید و دست از اشاعۀ دروغ بردارید. این حرکتتون خیلی غیراخلاقی و غیرانسانیه. حق ایشون رو ضایع کردید. باید ازشون عذرخواهی کنید.
دوستم سرطان گرفته. انقدر داره شجاعانه برخورد میکنه باهاش که کلام کم میآره در تحسینش.
بهاندازۀ تو شجاع نیستم عزیزدلم. سرطانْ مادرم رو زجر داد و تحلیل برد. به کودکیم کثافت زد. سرطانْ دایی نازنینم، عزیزترینم، رو برای همیشه ازم گرفت. نمیتونم از این بیماری لعنتی نترسم.
جوری دم ورودی دانشگاه و تو کتابخونه کارتدانشجویی چک میکنن که انگار وسط چلۀ تابستون، تو سگگرمای مردادماه، زیر ظل آفتاب انجیرپز، لچکبهسر و حجاباجباریبهتن اومدم تو سالن مطالعۀ بدون کولر پی عیاشی.
لباسهای اورسایز رو بیش از آن که به خاطر زیباییشون دوست داشتهباشم (که البته بسیار زیبا��)، به خاطر راحتیشون دوست دارم. مردم چطور دوام میآرن تو لباسهای تنگ؟ اونم تو گرما!
فازم کسکلکه، پس اگر خواستید لایک کنید که هوایی و فلان. ولی نکته اینه که توییتهای من همیشه کملایکن و واقعاً کمتر از دهتا خیلی سه میشه. هر کی میفهمه باهاش بودم یا نه.
امروز تو کوچه گریهم از اشکریختن به هقهق صدادار تبدیل شد. قسم میخورم که نمیتونستم جلوش رو بگیرم. با تمام وجود سعی کردم ولی نشد. آدمهایی که رد شدند جوری نگاه کردند که انگاری بهطرزی مجرمانه مشمئزکنندهم. چرا؟
یه آدمی تو کوچهای به تیر چراغبرق تکیه داده و گریه میکنه. همین.
۱/
نامهای به برادر هرگز هجدهسالهنشدهام، محسن محمدپور
«به تو از تو مینویسم ای عزیز رفته از دست»
دیروز وقتی خواستم فاکتور مشتری را تحویلش دهم مجبور شدم نام او را بپرسم. گفت:«محسن محمدپور هستم.» احساس کردم چیزی درونم خروشید. سرخ شدم. با قلبی که انگار داشت از دهانم
بهم میگن «چرا همه همباشگاهیهات ست ورزشی میپوشن ولی تو با تیشرت و شلوارک خونگی میری؟»
جیزز. خب پولم کجا بود؟ ست ورزشی ضروری نیست و پول هم علف خرس نیست دوستان. 😤
شبها که خسته و پاره از سرکار برمیگردم تقریباً به هیچچیزی احساسی ندارم. میدونم فقط باید بدوم. دورنمایی از رسیدن یا نرسیدن هم وجود نداره. صرفاً دویدن مدام.
طرف یه پایاننامۀ لیترالی زپرتی و داغون نوشته، خودش انقد اعتمادبهنفس کاذب داره و attention whoreـه، منتشرش کرده. این وسط یهسری احمق هم اومدن ازش نسخۀ فیزیکی چاپ کردهن.
امشب سر اینکه این یخچال کوفتی فسقلی رو حتی نیمهپر هم نتونستم کنم، زار زار گریه کردم. مدتهاست وضع همینه و این اصلاً عادی نیست. دیگه مسئله لباس و سفر و کتاب و کوفت نیست. فاکینگ مواد غذاییه. و از گفتنشم ابایی نیست واقعاً. هر کی هر چی دوست داشت برداشت کنه.
۱/۲
«درود بر مردم شریف ایران! نوید افکاری هستم.»*
«مگر میتوان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟»*
«من اضطراب رو اساساً یک امر اجتماعی تلقی میکنم»*
«ما اگر پول داشتیم اسلحه بخریم، خب میرفتیم نون میخریدیم.»*
«آقا تظاهرات سلمیه. چرا آتیش میزنی؟
لطفاً این توییت کذایی رو ریپورت کنید.
ایشون از دوستان ماست. از دانشجویان خوب دانشگاه تهران بودند. انسانی شریفیاند و همیشه دغدغههای آزادیخواهانه داشتند. این حرکت بهغایت غیراخلاقی و غیرانسانیه.
دست از تهمت ناروا و اشاعۀ دروغ بردارید.
#مهسا_امینی
۳/۳
کنم تو مخارج.
خاک بر سرم. پول زور.
مقصر منم. من چسدستی کردم. ولی تو که چک کرده بودی و دیده بودی که مقصد رو مبدأ خورده. حرکت نکردی ولی زدی تو سیستم که راه افتادم. این پول هم خوردن نداره حروملقمه.
اینجوری زوری. اونم واسه ۴دقیقه ۶۹تومن؟
از دستاوردهای قرنطینه اینه که منی که لیترلی جز املت هیچی بلد نبودم درست کنم، الآن تمام وعدههای غذایی رو خودم میپزم. اعم از تهچین، استانبولی، کتلت، ماکارونی و غیره. قرمهسبزی و فنسجونم یاد بگیرم دیگه تمومه ماجرا.
۲/۲
«پسره آرایش کنه ولی در خفا.» یکی از روشهای ج.ا. و قماشش همینه اصلاً. این رفتار رسماً سرکوبگرانه و قلدرمآبانهست و عملاً تابوسازی میکنه.
هی هر چی میشه هم بحث «روشنفکری» رو میکشید وسط. :))
بابا این آموزش دانشگاه تهران پدردرآرترین و دهنسرویسکنندهترینه. بالاخره ورودی ۹۵ بعد از ترم ۸ سنوات میخوره یا بعد ترم ۹؟ از وضعیت و شرایط کهاد (ترجیحاً کهاد فلسفه) خبر دارید؟ کسی میدونه دریغ نکنه لطفاً. اسیر شدیم.
#دانشگاه_تهران
#ريتوييت_لطفاً
《وقتی پی گذرنامه رفتم حتی خیال آن که تئاتر بخوانم را نداشتم. فقط میخواستم گورم را گم کنم و از آن خرابشده بیرون بروم. میخواستم یک نفس آزاد و عمیق بکشم. شاید برای آن که من حتی از آن آدمها نیستم که خودشان را میکشند.》
۲/۳
پیاده شم؟ گفت حرکت رو زدم، نمیشه لغو کنید. درحالیکه اصلاً حرکت نکرده بود. گفت اگرم پیاده میشید باید هزینه رو بدید. انقد عصبی شدم که گریهم گرفت. گفتم پس بریم. با گریه براش ۶۹تومن کارتبهکارت کردم. مسیر ماشینی چ۴دقیقه بود فقط.
امروز فقط یهوعده غذا خورده بودم که صرفهجویی
هر شب ماساژش میدم که دردش یکم آرومتر شه و بتونه بخوابه. هر شب چندینبار تکرار میکنه:«خیر از جوونیت ببینی». با هر بار شنیدن این جمله دلم میخواد آنقدر گریه کنم که جونم بالا بیاد. من خیر از جوونیم ندیدم و تنها چیز خیر این وسط اینه که تو اینو نمیدونی عزیزم.
درگذشت؟ #آرمیتا_گراوند کشته شد. قتل حکومتی. مثل مهسا امینی، مثل سارینا اسماعیلزاده، مثل نیکا شاکرمی، مثل هزاران آدمی که ج.ا. بهخاطر زنزندگیآزادی کشت.
بهعنوان یه نسل Zای (برای اینکه گیر ندی اختلاف نسلهاست) عرض میکنم که شما جای گلهایی که آب دادی تو بیبیسی هنوز درد میکنه.
اجازه بده حامدجون با چهارتا آدم حسابی حرف بزنه.
واقعاً تحت فشارم از تمامی جهات. استرس داره فلجم میکنه رسماً و باید تصمیمهای سرنوشتساز بگیرم. نمیتونم با آدمها حرف بزنم دربارهش. خیلی از دوستهای عزیزم محبت داشتند و ازم خواستند باهاشون حرف بزنم ولی نکته اینه که نمیتونم. لالم.
۱/۳
حالا میخواید انقد قربون قد و قامت رفیق نر آلفای ماچوتون که میرفت اینور و اونور مینشست میگفت «دختر لیبرال فقط برای کردنه»، نرید. بهصرف اینکه ج.ا. اون رو هم زندانی کرده؟ زندانی سیاسی نباید وجود داشته باشه، بله. حتماً باید اطلاعرسانی بشه و از حقوق انسانیش دفاع کرد،
«عزیزم، زندگی در اینجا همانگونه است که باید حتماً دلم بخواهد. سکوت، در انزوا زیستن، کاستن از نیازمندیها و احساسِ این که روح کتکخوردهی آدمی قد علم میکند.»
۱/۳
از کتابخونه که اومدم بیرون یکی از دانشجوهای دکتریمونو دیدم، صحبت شد. گفت باید متمرکز بشی رو پایاننامه، نمیشه دو جا کار کنی و بعد بخوای پایاننامۀ خوبی هم بنویسی. گفتم چارهای ندارم خب، باید کار کنم. گفت از خانواده بگیر. گفتم من از هجدهسالگی دیگه پول نمیگیرم از خانواده.
هربار که به عکسهای کودکیم نگاه میکنم مثل ابر بهار گریه میکنم. انقدر که این کودک غمگین و تنها و محروم بود. اندوه در زندگیم گویی جاودانهس ولی هرروز آرزو میکنم حداقل دوران کودکیم بره و دیگه هرگز برنگرده.
پایاننامهم که تموم شه، دوباره ریاضیخوندن رو شروع میکنم. و یهمدتی بهصورت روتین ادامهش میدم. قبلاً این کار رو کرده بودم، سال سوم لیسانس. خوب بود.
۱/۲
اون خانوم زیبا که کراشمه امروز بعد مدتها موقع شیفت من اومد. واقعاً هر روز زیباتر و خوشاستایلتر از دیروز.
صابکارم بهش گفت که من ازش خوشم میآد و اونم بهش گفته خیلی خوشگله. یعنی منظورش اینه من خیلی خوشگلم. جیزز. 🥺
امروز که اومد لبخندهایی که میزد لبخند «من میدونم» بود.
۲/۳
بیشک. ولی نیاید هی «رفیق شریفم، رفیق شریفم» راه نندازید. در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» قرار داریم مثلاً. چرا باید قربون آدمی که یه همچین نگاه کثیفی به برخی زنان (بهواسطۀ عقایدشون) داره، رفت؟ طرف عملاً ابتداییترین اصول انسانی مثل برابری و آزادی رو به هیچجاش نمیگیره.
۱/۲
من حوزهی امتحانیم ساری بود. عملاً فاصلهگذاری اجتماعی رعایت نشد. توی یه کلاس شلوغ و کوچیک با صندلیهایی نزدیک به هم (بیش از نیممتر) بودیم. گواهی سلامت هیچکس رو چک نکردند. پد الکلی هم ندادند موقع پخش دفترچه. خیلیا با ماسک فیلتردار اومده بودند که مثلاً قرار بود ممنوع باشه.
رفقایی که امروز ارشد داشتید، لطف کنید اگه میشه یه مختصر گزارشی از وضعیت و رعایت پروتکلهای بهداشتی برحسب اونچه که دیدید ارائه بدید.
اگر هم ممکنه بعدش بگید که داوطلبها(فردبهفرد) بهتر میبود چه نکاتی رو رعایت میکردند/کنند.
•شاید این اطلاعات به بچههای کنکور کارشناسی کمک کنه.