دیروز مجبور شدم یه راه دویست سیصد متری رو درست از وسط جمعیت راهپیمایی رد شم. تهوعآور و وحشتناک بودن. تا میدیدن تیپم حکومتیطور نیست، بهم تنه میزدن یا تندتند ذکر میگفتن. همه سرحال و خوشحال. از همین ابلها یه مادر میانسال و دخترش کنارم بودن، چادری و رو گرفته. دختره بلند گفت: