۵ سالم بود، مربی مهد گفت رفتید به ماماناتون بگید دوسشون دارید.
وقتی رسیدم خونه مامانم داشت ظرف میشُست. رفتم بهش بگم، روم نشد. برگشتم تو اتاق. چندبار دیگه ام تلاش کردم ولی روم نمیشد. آخرش رفتم پشت در قایم شدم و داد زدم ماماااااان دوست دارم و زدم زیر گریه!😂😂😂هنوزم نمیدونم چرا!🤦🏻♀️