کوت کن بگو عشق از نظر تو چیه؟
خودم: مگه مطمئنی که میاد کراوات به من که انقدر گیر دادی کراوات بزن
منم کراوات زدم تا خوشت بیاد همه میگن کراوات به من میاد
آره معذبم واسه کراوات زدن ولی به خاطر تو این یه بار کراوات زدم
ازون شباس که دلم میخواد کسی بود باهاش میزدم به جاده ،به ناف طبیعت ،طلوع آفتاب رو تماشا کنم.حالا چرا کسی بود صدف؟ بشین عزیزم درام بازی درنیار،فردا صبح علی الطلوع باید بری کون وارونه بدی .
یه آن بشدت دلتنگ دوران دانشگاه شدم ،دلتنگ دوستایی که نیستن ،نمیدونم شاید بخاطر موهای سفیدم که تعدادش از دستم خارج شده،بخاطر اضطراب بلاتکلیفی,بخاطر احساسی که فکر میکنم واسه همه چی دیره.
ولی صدفم یه چیزی میشه دیگه
سال ۹۶ ،دانشگاه کرمانشاه
زن بودن مکافات است .غم زنی امانم را بریده و نیاز به دوردستی دارم که هر چه فریاد دارم بر کوه و دشتش خالی کنم ،هر چه غم دارم با طلوع آفتابش سر کنم .اما من زنم و محکومم به تحمل.
تلاش برای کسب تجربه های نزدیک به آزادی ،نزدیک به استقلال و حتی نزدیک به زندگی جهت اثبات هویت فردی (لااقل برای من تا به اینجا بیشتر از لذت رنج رو به همراه داشته) در جامعه ی برزخی ما ،بخودی خود بسیار دشوار و فرسایشیه.
شخصیت اول داستانم با تمام سعی بر متفاوت بودنش از بسیاری جهات شبیهم شده .در طی این سالها باهام بزرگ شده و با مرورش دقیقا همون بخشای تاریکم عین سیلی تو صورتم میخوره،انگار که هیچ راه فراری از خود نیست.
برای اینکه گردو رو بشکنی باید یه فشار نسبی و کنترل شده بهش وارد کنی وگرنه یا از وسط وا میشه یا خورد میشه ،حالا این فشار از هر گردو به گردوی دیگه متغیره ،حالا تا بیای بتدریج یاد بگیری گردوهات تموم شده ...
خلاصه اینکه سخت زمانه ایست صدف جانم.
تو یک ماه گذشته این نهمین مرگ با سلاح گرمه که من خبر دارم.چرا چون که اینجا خودشون عدالت و اجرا میکنن.مردی تو خونش کمین کرده واسه دزد ،پسرخالس اومده بدون هیچگونه تردید اونو زده ،حالا میگن خوشبحالش اونکه رفت ،اینی که مونده مجنون شده.
مرحله برداشت میوه ی آخوند اونم نوع حاصلخیز ش.
اولین جلسه ای که شروع کردم یادم نمیره ،فاطمه زد زیر گریه ،دستو پامو گم کردم ،تا شب به خودم لعنت فرستادم .
الان اما از شنیدن هپی تیچرز دی قند تو دلم آب شد و برای ساعاتی من بودم و خنده ی گشادم.
یه کوچولو بهمون اضافه شده تواین روزای تلخ زیادی غمگین هرجوری شده میرم پیشش .واقعا جادویی داره .یه وقتایی یه لبخند میزنه که میدونی به تو نیست ولی چه کنی که به خودت میگیری.
آقا من بشدت از لاس زدن با مددجویان لذت میبرم و امروز به طرز شگفت آوری برای اولین جوابمو گرفتم و واقعا انقد متحیر شدم که پاشدم سفت بغلش کردم و های های گریه.
میگم: عابده جان یک آ بده ؟
میگه :آفتابی تو ومن ذره مسکین ضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا مینگرم
تصورتون از آینده ی ایران چی هست؟
خانم منیژه حکمت:ویرانی،ویرانی.بدون هیچ امیدی.
به بیمار گفتم متاسفانه داروخانه دارو هارو نداره.ایشان نسخه را مچاله و به صورتم پرتاب کرد.به بیمار بعدی گفتم فرمودند پس توچیکاره ای ،جنده ای؟
بله آقای فرخزاد آن روزی که ملت ما آزاد بشه بسیار م دوره!
زنگ زده میگه چه خبر؟ بعد یه عالمه مکث میکنه مثل همیشه ،عادتشه حرفارو مزه مزه کنه ،رفتم امروز نهار یه فلافل بخرم شده هیجده تومن با پول کارگری که نمیشه دیگه ادامه داد .
گفتم : اینجا اصلا بارون نمیاد .
اولین کراشم مرحوم حسین پناهی بود .امروز اومد تو خوابم گفت بیا واست شیش تیغ زدم همونجوری که دوست داری .بعد یه عالمه شعر خوند واسم در حین وررفتن با سبیلش .در آخر گفت هنوزم که همه چی به کیرته دختره بیشعور و مرد.
تمام مدت حواسم به صحرا بود .یجا گفت دارم میسوزم ،انگار آتیشم زدن.با همه وجودم فریاد میزنم(میکشم میکشم هر آنکه خواهرم کشت) .
ای کاش رنج را واژه تسکین میداد و دستمال اشک را میزدایید..
پس از جلسات فراوان بدنبال منشأ اضطراب و پشت گوش انداختن ها نتیجه این شد که ته دلم راضی نیست.برای من وطن واژه ای رقیق و مفهومی غلیظ است.
تمام رویاهایم به زبان فارسی ست ..
ترانه زیبای فولکلور «امان خوام بشم رشت»داستان جوانی است که در جستجوی کار به رشت عازم است که برای استراحت در لنگرود توقف میکند.و از قضا همانجا در لیلاکوه کار پیدا میکندو عاشق دختر صاحبکار خود میشود .او این آواز را برای دختر حین کشاورزی میخوانده است که به مرور روی زبانها میفتد.
مامان از دیشب بغضیه.
میگه وقتی خاله میگفت خوشبحالتون لااقل شما یه جنازه دارین بالا سرش گریه کنین من اونم ندارم ،بهش قول دادم یه روز میبینه گور به گور شدن قاتلین پسرش رو.
الان تو یه برهه ایم که غایت خودخواهی قرار دارم و ابدا حوصله اشخاصی که خودشونو در وضعیت قربانی و مفلوک قرار میدنو ندارم و عجبه که اولین باره عذاب وجدانم ندارم .
قرار نیست هیچی جبران شه .
گفت:آخه کی بهت سخت گرفته اینقدر ،دختر؟
بعد از ۱۹ ساعت پیاده روی بقولشون تو آخر دنیا تنها و بدون مقصد ،رفتم نونو که گرفتم داغ بود ولی دستمو نکشیدم ،یه ذره جلوتر بغضم ترکید .
من میدونستم ولی بازم سکوت کرده بودم.
زنِ مردم، مادر بیچاره ،داره شیر میده ،فیلم برداری از ناموس ،زنای ایرانی از هرچی مرد مردترن،این مردا از زنم کمترن......
اینا یه کوچولو از حجم عظیم ادبیات زن ستیزانه به کاربرده شده توی توییتای یه روز اخیره. ببین #زن_زندگی_آزادی خیلی تمرین می خواد .
دوران اینترنی تو یه بحثی گفت من اصلا نمیذارم زنم اورولوژیست بشه .الان اومده بهم پیشنهاد میده .گفتم ولی برادر من میخوام اورولوژیست شَما .گفت اِ چه حیف شنیده بودم برنامتون تغییر کرده و رفت.
یعنی من خود با دو چشم خویشتن دیدم که این گاو میرود.
قرمساق هر کاری بلد نبود خط کشیدن خوب بلد بود ،چه خط دراز و کلفتی هم.مثل اینکه شعرم میگفت:
داد وبیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم ،داد ز بیداد کشم
لرزش دستانش را به وضوح احساس می کرد.کاملا گیج بود .خبری از خون نبود ولی بویش را احساس می کرد.به آرامی چاقو از دست راستش لیز خورد و به زمین افتاد.بارها این صحنه را تصور کرده بود ولی حالا به بهترین شکلش اتفاق افتاده بود .چشم های مبهوت و جاخورده ی او ،حس زندگی را میداد.
تنها درخت مانده در کوچه ،یاس منه.غبار شدیدی رو برگاش نشسته .هنوزم تو این هوای خاکی تو این فضای ساخت وساز به رشدش ادامه میده. حتی به آدمای گرفتار بیخیال تو کوچه لبخندم میزنه.
من به ذهنم نمیرسه چطور باید اطلاع رسانی کرد ولی جان آدمی بسیار با ارزشه ،لطفا خواهشاً تمنا میکنم خود درمانی نکنید .فقط امروز دو نفر رو دیدم که فوت شدند .به نوشتن شاید آسون باشه ولی همینجوری الکی جان عزیزی که این روزا باید با چنگ و دندون مراقبت کرد ،از بین رفت.
چرا غم نمیکشه ؟چرا خشم خفه نمیکنه ؟خیلی بی رگی دختر ،خیلی !
مادر داشت فریاد میکشید ،پسر بچه ش ترسیده بود و سعی میکرد با دستاش جلوی دهان مادرشو بگیره اما نمیتونست.
نگاه وحشت زدشو یادم نمیره ،چرا باید یه همچین موقعیتایی رو تجربه کنه؟
طفلک من آخه به چه گناهی.
بهم گفت داری احساس خشم رو تجربه میکنی که خیلی طبیعیه.
میخواستم بگم طبیعیه که دلم میخواد یجوری بزنم تو دهنت تا خون بالا بیاری.
و آره طبیعیه وگرنه بجای میخواستم، میگفتم .
بابا حسن باید صبح زود پامیشد ،چای و بساط تریاکش و بپا میکرد،عزیزمم بخاطرش پا میشد و همرو بیدار میکرد ،آخرین نفر صدف بود ،هرچی سعی میکرد نمیتونست بیدارش کنه ،یبار بابا بهش گفت:اون مول کته رو ولش کن تا صبح بیدار بوده !
بصیرت عجیبی داشت خدابیامرز.
مستأصلم ومضطرب وخشمگین .دوخبر پشت هم می خوانم:
کاشت اولین تراشه نورالینک در مغز ،پلمب کتابفروشی نشر ثالث.
ای آخوند گور به گوری ،گوه به قبرت ،گوه به وجودت ،بیشرف بی سروپا
خسته ام از حساب و کتاب ممتد ،مرده ام از بوی خون مداوم و در عجبم که چرا تمام نمیشوم