اولین روز تدریسم دردبیرستان یه روستای دورافتاده بود کمی دیر رسیدم
بابای مدرسه درسالن رابسته بود وبچهها توی حیاط بودن
سلام کردم وگفتم میشه درسالن را بازکنین
گفت نه مدیر بامعلما جلسه داره شماهم بروپیش دوستات مزاحم نشو
گفتم من معلمم
باورنکرد
اینقدر اصرارکردم وقسم خوردم تا باز کرد!