مامور اماکن درحالی که اومده بود کافه رو به خاطر حجاب پلمپ کنه ازم پرسید چرا دارم با تنفر نگاهش میکنم؟
و این جز عجیب ترین سوال های زندگیم بود؛واسش هزار تا جواب داشتم.
تو حیاط کافه نشسته بودم، سه تا دختر بچه که تو کافه بودن اومدن برن بیرون
یکیشون اومد گفت تو اسمت ستایشه؟ گفتم آره، گفت منم همینطور
بعد "لپمو کشید" و یه آبنبات گذاشت کف دستم و رفت :))))
دقیقا شد یکسال که اینکارو شروع کردم و با اینکه خیلی خیلی راه دارم هنوز، اما در همین لحظه به خودم و جایی که هستم و همه چیز هایی که واسشون جنگیدم خیلی افتخار میکنم.