یبار منو مامانمتوخونه تنها بودیم گفتم مادر دختری یکم خلوت کنیم و درد و دل کنم باهاش،
تواتاق بود رفتم پیشش و سرمو گذاشتم روپاش(دستم تودسش بود و موهامم نازمیکرد🙁)خلاصه بعد یهساعت حرف زدن مامانم از آشپزخونه صدام کرد و گف بیاغذاتو بخور
اینم بگم که خونهی ما قبلاً قبرستون بوده😐