پدر و مادر دوس دختر رفيق ما رفته بودن شمال، اين دو تا هر فسق و فجوري كرده بودن ولي سير نشده بودن
روز آخر كه قرار بود والدين دختر برگردن، پسره به ما گفت بچه ها بشينين تو ماشين دم پاركينگ، اگه كمري سفيد ٢٠٠٧ اومد بگيد من بپوشم بيام
شانسش ماشين خراب بوده با آژانس اومدن و ما نفهميديم