Mitra_Aphrodite / AtA Master
1 year
داشتیم میرفتیم سفر
باندیجشده با یه پیشبند داشت ظرفا رو میشست. ایستادم کنارش و یه دسته از موهاش رو جدا کردم و شروع کردم به بافتن. مسخ شد. دستاش افتاد پایین.
عطا بلند خندید: «زود نبود برای جادو کردنش گادس؟!»
- نشونه گذاشتم براش تا وقتی از سفر برگردیم یادش نره صاحب داره.
#زکوچیکه