اولین شبی که بابا ندارم...
و خواب هم ندارم...
دلم چقد برای شوخی هاش تنگ میشه...
۴ سال تمام هرکاری تونستم براش کردم...بهترین پزشکان و بیمارستانها...
ولی تن ضعیف و رنجورش دیگه اینهمه شلنگ و سوزن رو طاقت نداشت...
بابا از من راضی بود و قبل رفتن بغلم کرد...
قدر پدرهاتون رو بدونید