زندگی شخصی Matthew Perry برخلاف اثری که نقش چندلر رو مخاطب داشت، خیلی تلخ و پرچالش بود. سالها درگیر اعتیادهای مختلف بود و زندگی عاطفیش هم ابداً تعریفی نداشت.
در مورد همه اینا تو کتابش توضیح داده. من چند ماه پیش خیلی اتفاقی نسخهٔ صوتی کتاب با صدای خودش رو تو یوتیوب گوش دادم./
دیشب به بابام میگم رأی نمیدین دیگه؟ میگه «اصـــلاً! دیگه گذشت اون دوران. من آخرین باری که رأی دادم سال ۷۶ بود که تو ستاد هم بودم.» گفتم عه ۸۸ مگه رأی ندادی؟ گفت آها چرا فلانی گولم زد به روحانی رأی دادم. گفتم اون ۹۲ بود. گفت عه پس هیچی =))))))))
تحریف تاریخ زیر یک دقیقه.
خیلی سال پیش کیف دخترخالهم رو دزدیدن.
زنگ زد به موبایل خودش - که اونم تو کیف بود - ببینن میتونن لااقل مدارک رو پس بگیرن یا نه. طرف گوشی رو برداشت، دخترخالهام گفت سلام آقای دزد. اونم گفت دزد باباته.
رفتیم رستوران ایرانی، با خوشحالی گفت ما همیشه ترجیح میدیم از ایرانیا سفارش بگیریم چون سریع میدونن چی میخوان ولی آلمانیا رو هی باید بریییی و بیااای تا تصمیم بگیرن.
یه ظرف سبزی خوردن آورد گفت اینو اختصاصی فقط واسه مشتریای ایرانیمون میاریم./
میگه هیچوقت فرندز رو ندیده چون دقیقاً میدونه تو هر فصل با کدوم اعتیادش درگیر بوده. فصلهایی که لاغرتره به قرصهای مختلف معتاد بوده و وقتی وزنش بالا میرفته، مال اعتیاد به الکله.
واقعاً تلخه…بعد از این مصاحبه چندبار دیگه فرندز رو دیدم ولی با دیدنش به جای خوشحالی، دلم میگرفت…
این کتاب بینهایت ناراحتکنندهست، تمام مدت قلبم سنگین بود و چندین بار حینش گریهم گرفت. شاید چون از خیلی جهات خودم رو شبیه و نزدیکش میدونستم.
تو یه مصاحبه میگه «من سالها درگیر اعتیاد بودم و اون پنج نفر دیگه چنین تجربهای نداشتن. بعد به خودم میگفتم این که اصلاً منصفانه نیست»/
غذا رو آورد گفت اگه برنج بازم میخواید بگید تا بیارم، چون ما اندازه غذا رو طبق اشتهای آلمانیا انتخاب کردیم، اینا که خیلی برنج مرنج نمیخورن.
دیگه فقط نرفت بزنه تو گوش مشتریای آلمانی.
حالا تو به مشتریای دیگهت احترام بذار، در کنارش خایهمالی ما رم ادامه بده مهندس.
دیدین چطوری به مهناز افشار ابداً اجازه ریبرندینگ نمیدن؟ همین باید برای خیلیای دیگه هم اتفاق میفتاد، ولی معلوم نیست جامعه رو چه اصولی انتخابی رفتار میکنه و نسبت به بعضیا بخشندهتره.
آقا این ویدئو واقعاً کاربردی بود.
دیروز موقع ناهار رئیسم با ما بود. موقع رفتن گفت see you later، همکارم گفت alligator. گفت oooh that was so lame.
گفتم
how about see you soon, raccoon?
بلند خندید و انقد خوشش اومد هی تو راه تکرارش میکرد. =))))
@madarevazir
آره میگه یادش نیست خیلیاش رو. یا قسمت عروسیش با مونیکا، از مرکز ترک اعتیاد همراه با یه نفر اومد، قسمت رو با گرفتاری ضبط کردن و بعدش هم بلافاصله با همون برگشت.
خیلی خیلی ناراحتکننده…
آدم از تماشای کسایی مث شکیرا یا جیلو کیف میکنه؛ به معنای واقعی Performer و Entertainerان، پکیج کاملی از هرچیزی که از چنین شخصی انتظار داری؛ همیشه رقص خیلی باحال و پرتحرک دارن و در عین حال واسه خوندن هم نفس کم نمیارن.
یه مدتیه که ویدئوهای مربوط به ادینبروی اسکاتلند زیاد میاد واسم (از اینا که «یه بار دیدی و انگار خوشت اومده، پس ۷۵۰ بار بعدی رو مهمون ما باش»)
خودش که از زیبایی چیزی کم نداره ولی این ویدئوی بارونیش رو الآن دیدم و از قشنگیش نفسم بالا نیومد 🥲 خودایا 🥲
آقای آل هاشم که از هلیکوپتر پرت شده پایین آقای رییسی و امیرعبدللهیان و اون بنده خدایی که اسمشو نمیدونم داد زدن خداحافظ گلابی، اونم داد زده خداحافظ گلابیها
از دوشنبه یه آقایی از شعبه آمریکامون اومده که تا آخر هفته بمونه، حالا اینجا تقریباً باهاش مثل یه اثر هنری ارزشمند تو موزه برخورد میکنن. آلردی چند بار بردنش بیرون، فردا هم میخوان ببرنش بولینگ و رستوران.
کاش دلیل این همه علاقه آلمانیها به آمریکا و آمریکاییها رو میفهمیدم.
مطمئنم هرگز از دیدن این ویدئو خسته نمیشم. رفتارش، حرفاش، چادر و روسری رنگیپنگیش، بیسوادی و پررویی خجالتآورش ثانیه به ثانیه بازتاب تربیت ج.ا ـه. تاریخ شفاهی متحرک چهلوچندسالهٔ ماست.
دیدین چطوری به مهناز افشار ابداً اجازه ریبرندینگ نمیدن؟ همین باید برای خیلیای دیگه هم اتفاق میفتاد، ولی معلوم نیست جامعه رو چه اصولی انتخابی رفتار میکنه و نسبت به بعضیا بخشندهتره.
زنگ زدم به مامانم، بعد از نیم ساعت که صحبت کردیم تازه گوشی رو داد به بابام.
بابامم همیشه شاکیه که مامانت بیشتر صحبت میکنه نوبت من نمیشه.
حالا الان بعد اینکه تماسمون تموم شد، بابام تو گروه تلگرامیمون یه پست فوروارد کرده با عنوان «هفت فایده کمتر صحبت کردن» :)))))))))))
آخوندی که درمانگاه معمولی بره و سوار مترو بشهف یک مهره پیاده سادهست. عاملان اصلی این وضعیت نه آخوندند ، نه تا به حال بدون بادیگارد و ماشین ضد گلوله جایی دیده شده اند.
نیکا رو که میکشتین و از پنجره پرتش میکردین، به سر سارینا که ضربات باتوم میزدین، به پیشونی غزاله که شلیک میکردین، شیرین رو که جلوی بچهش میکشتین، به پهلوی حنانه که تیر جنگی میزدین، به هواپیمای پونه و ریرا که موشک میزدین
فکر نکردین اینا هم دختر کسی هستن؟ الان شد رحم کنید؟
سلام.
من با اکانت جدیدم برگشتم، چون متأسفانه قبلیه بعد از دیاکتیو کردن، از صفحه روزگار محو شد.
امیدوارم بتونیم هم رو پیدا کنیم و بعدش به هم فحش ندیم، با هم فحش بدیم.
«بعضی» از توییتهای این ژانر «بابام بالا سر جنازهم» منو یاد این اجرای لوئی سی کی انداختن:
میگه دخترش داره اسطورهشناسی میخونه و در مورد آشیل سؤال پرسیده [مادر آشیل اون رو از پاشنه پا نگه داشت و تو رود هیدس غوطهور کرد که باعث شد تمام بدنش روئینتن بشه به جز پاشنهش]:
این ویدئو رو الآن تو لینکداین دیدم. از ایناس که آدم جیگرش حال میاد.
یه سیستم برای پاکسازی رودخونههاست که بالا و پایین رود یه سری موانع شناور تعبیه میکنن تا زبالهها (ی عموماً پلاستیکی) رو گیر میندازن، بعد جمعآوری میکنن و انتقالشون میدن برای تفکیک و بازیافت یا انهدام.
به جز این ماجرای نشست AfD که حقیقتاً باعث ترسه، من سعی میکنم اجازه ندم نظرات منفی دیگران نسبت به آلمان روم اثر زیادی بذاره؛ نسبت بهشون بیتفاوت و نادون نیستم، اما اینو مطمئنم که هیچ جای ایدئالی در دنیا وجود نداره.
من چیز زیادی نمیخوام، جز یه «خونه» و «حس تعلق»/…
ما هم الویه درست کردیم. گروه ما مسئول ریشریش کردن مرغ شد. کارمون که تموم شد، یکی به پیشنهاد معلممون پاشد استخوانها رو که خیلی خیلی کم روشون مرغ مونده بود، تو کلاس چرخوند هرکی میخواد برداره بخوره. به همین سوی چراغ اگه دروغ بگم.
یکی از همکارایی که تو دپارتمانمون بود، یه دختر ۲۷ ساله بود که پایاننامه ارشدش رو داشت تو شرکت ما مینوشت. چند روز پ��ش فهمیدیم خیلی ناگهانی فوت شده. اینجا هم کسی رو نداشته و دارن تلاش میکنن برش گردونن کلمبیا پیش خونوادهش.
حال همه حسابی بهم ریخته.
کابوس همیشگی منه چنین اتفاقی.
دو هفته پیش رئیسم بهم گفت من دارم یه کتاب در مورد ایران میخونم، خیلی دوس دارم با هم در مورد کشورتون صحبت کنیم. گفتم چه کتابیه؟ گفت «شکنجه سفید» نرگس محمدی!
گفتم آره هرموقع دوس داشتین دربارهش حرف میزنیم. فرصتش امروز پیش اومد که اومد اتاقم و یک ساعت صحبت کردیم/۱
موقع خوندن روایتهای تجاوز، فرض اولیه باید صداقت قربانی باشه.
ضمناً باید مراقب باشیم تو تلههای دمدستی «پس چرا تا الان ساکت بود؟» و «چرا خودش رفت فلانجا؟» و چیزای مشابه نیفتیم. واسه همه این سؤالا میشه هزارتا جواب منطقی پیدا کرد. مهم اینه که فضای روایت رو خفه نکنیم و حامی باشیم.
اینا با اینکه تماشاشون خیلی لذتبخشه، همیشه برام سؤاله که اصن انجام چنین کاری میارزه؟ (معلومه که نه.)
این همه آب و مواد شیمیایی و نیروی انسانی و وقت رو هزینه کنی که یه فرش بشوری، در حداقل ِ قضیه sustainability رو بیچاره کردی.
اسپانسر این توییت حزب سبز آلمانه.
همکار ونزوئلاییمون داشت امروز میگفت تو انتخاباتشون به طرز ضایعی تقلب شده و حتی به طور شفاف عددا رو اعلام نمیکنن. قیافهم عین اون یارو “First time؟” شد.
یه خاطرجمعی منزجرکنندهای همیشه تو رفتار و منش و طرز حرف زدن اینا هست. یه پررویی و حقبهجانب بودن و پشتگرمیای دارن و اینطور القا میکنن که همینیه که هست، ما هستیم حالاحالاها.
ما که میدونیم بالاخره تموم میشن، فقط حیف زندگی ما که با اینا همزمان شد.
در استکهلم هستم در دادگاه #حمید_نوری. خانواده نوری مثل همیشه دوربین بدست دارن از ما فیلم میگیرن. فکر می کنن با این شیوه های کثیف امنیتی می تونن ما رو بترسونن.
یکی از همکارا امروز یه کیک کدو آورد، رسپیاش رو هم بلافاصله گذاشت تو گروهمون (که من قطعاً به کسی نمیدمش دیگه، واضحه گمونم).
ببین یعنی خوشمزهترین و بهترین چیزی بود که تو عمر ۳۱ سالهم خوردهم. از کباب هم حتی بهتر بود. دیگه شما ببین.
میخواستم به دو تا از همکارام یه ویدئو نشون بدم، قبلش پرسیدم ژوزه مورینیو رو میشناسین دیگه؟ خیلی جدی و با اعتماد به نفس گفتن آره آره همون همکارمون از فلان دپارتمان که دوستته و اون روز موقع ناهار دیدیمش؟
انقد خندیدم دچار خونریزی مغزی شدم.
در عجب موندم از میزان اطلاعات و سواد و شعور این مرد نسبت به همه این چیزا.
آخرش هم کلی ازم تشکر کرد که چنین مکالمه باحالی داشتیم و من گفتم بابا تو رو خدا من مرسی، بذار دستتو ببوسم آقاجون.
چقد عاشق این شرکتم من. هرروز از یه نظری منو مسحور خودش میکنه. [گریه واقعی حضّار]/ و پایان
هفته پیش یه سریال چهار فصلی رو شروع کردم؛ از اینا که داستان کلی و شخصیتا هر فصل متفاوته ولی یه داستان جزئی ادامهدارم هست.
تا فصل سوم که رسیدم دیدم عه انگار اون داستان جزئیه رو داره برعکس روایت میکنه.
واسم خیلی جالب شد تا زمانی که فهمیدم کلاً برعکس از فصل آخر شروع کردم 🤡
این آقای Steve Carell از اوناس که دلم میخواد باهاش رفت و آمد خونوادگی داشته باشم. انقدر که دوسداشتنی و نازنازی و بامزه و باشعور و باهوشه.
Imagine having that 'dinner party' scene in 'The Office' EVERY TIME you meet! 🫠
رئیسم از امروز برگشته سر کار و باز ماجراهاش شروع شد.
اومد تو اتاقمون دید تو میتینگیم، رفت.
بعدش ازش پرسیدیم کارمون داشتی؟ گفت آره میخواستم یه چیزی نشونتون بدم. گفتیم چی؟ گفت فیلم اون بزه که جیغ میکشه.
این ماجرای تتلو که داره ذره ذره روشن میشه جزو کثافتترین ماجراهای این چند سال اخیره که بینهایت عصبانی و منزجرم کرده.
بدترین قسمتش هم اینه که تقریباً مطمئنیم هیچ واکنش قهری و تنبیهی عادلانهای قرار نیست ببینه، از بس که سرتاپای سیستم ایران و ترکیه فاسده.
به دوستم که دارم میرم پیشش گفتم بغل دستم تو قطار سه تا پسره نشستن انقد خوشگلن که کاملاً جدی نمت. ناهار بیشتر درست کن که دارم میارمشون با خودم.
الآن اونی که از بقیه حتی خوشگلترم بود خندید، قدرت خدا عینهو میمان شد 🥸