امروز همکار بسیجیم میگفت: حالا که من زن چادری گرفتم، داره انقلاب و حجاب تبدیل به ضدارزش میشه. کاش زن بیحجاب میگرفتم.
حتی دین و اعتقادشون هم ریشه در منفعت شخصیشون داره. اینه که آدم رو میسوزونه.
#مهسا_امینی
بابای دوستم فوت شده، بهش زنگ زدم واسه تسلیت جواب نداد. پیام داد امیر توانایی صحبت کردن ندارم، میدونم تو هم با این جور مکالمات مشکل داری، یه پیام تسلیت اساماس کن کافیه. خدایا چقدر این بشر فهمیدست. بار بزرگی از رو دوشم برداشت.
من که میدونم فردا صبح پامیشیم میریم سر کار، ساعت ده میگن شهید شده، تعطیله. من اینجوری مردن رو نمیخوام ابی. همین امشب مثل مرد تمومش کن که ما ساعت رو خاموش کنیم بخوابیم.
رتبه کنکور خواهرم که اومد نشسته بود وسط هال گریه میکرد. مامانبزرگ خدابیامرزم ازش پرسید: "ننه مگه رتبت چند شده؟" خواهرم با گریه گفت: چهل هزار. مامانبزرگم با حالت تعجب گفت "شاید صفرهاش رو اشتباه شمردی ما چهل هزار شرکتکننده نداریم که". اونجا بود که خواهرم دو دستی کوبوند تو سرش.
ولی غیرت من همون در نطفه خفه شد. تازه سیبیلام در اومده بود، عروسی دخترخالم بود، به خواهرم گفتم: این چه لباسیه پوشیدی خیلی بازه، بهم گفت: تو یکی زر نزن تروخدا. اونجا بود که یاد گرفتم در این موارد زر نزنم.
شروع شد دوباره. وای جلیلی بیاد چی میشه؟ هیچی نمیشه همون اتفاقهایی میافته که اگه پزشکیان رییسجمهور بشه میافته. دخترهامون رو گشت ارشاد میگیره، تحریمها ادامه پیدا میکنه، فقر و فلاکتمون بیشتر میشه و آقازادهها اختلاس میکنن. الکی استرس نگیرتتون.
حمایت از رفح هزینه خاصی نداره، ژست قشنگ و خیلی شیکی هم هست همه سلبریتیهای ایرانی انجام میدن ولی وقتی هموطنهاشون کف خیابون کور میشدن استوری میذاشتن: ما سیاسی نیستیم.
موجودات دوزاری.
۸ سال پیش مثل امروز اکانتمو ساختم. داستانش هم این بود رفتم خونه دوستم دیدم یه داف خسته تو بغلش نشسته. گفتن تو توییتر همدیگه رو پیدا کردن. سریع اومدم خونه و اکانت ساختم، نمیدونستم چی بگم واسه شروع، نوشتم: پشه وارد میشود. یکی ریپلای زد: به کیرم و من واسه دو سال به اکانتم سر نزدم.
خواهرم تو دایرکت اینستا پرسیده: پشه خسته تویی؟ تروخدا اینارو ننویس، اگه بابا مامان بفهمن خیلی ناراحت میشن. چرا جریان فلانی و فلانی رو نوشتی؟ به فکر آبرومون نیستی؟
جالبه از اینکه خانواده داغونی هستیم ناراحت نیستیم، فقط نگرانیم باقی نفهمن.
از نوزده سالگی تا ۲۵ سالگی یه دوستدختر داشتم به نام پگاه. اصفهانی بود. کنار این دختر خیلی چیزها یاد گرفتم. درسته تهش به شکل بدی ترکم کرد، ازدواج کرد و رفت ولی همیشه ایمان قلبی دارم اگه کنارم نبود حتی لیسانسم رو هم تموم نمیکردم. خوشبخت باش پگاه.
یه بسیجی یه بار توییت کرده بود: ما از ایران نمیریم، اگه روزی هم بخوایم بریم، یه زمین سوخته واستون به یادگار میذاریم که تا سالها رنگ آبادیش رو نبینید. نمیدونم باور قلبیش بوده یا فقط تهدید کرده ولی این توییتش هیچوقت یادم نمیره.
هعی هم میگن حجاب قانونه! قانونه! قانون باید رعایت شه. یه زمانی هم بردهداری قانون بود. رای ندادن زنها هم قانون بود. الان همهی این قانونها سالهاست لغو شدن. قانونی که غیرانسانی و ناکارآمده باید حذف بشه.
بذارین یه پیشبینی واستون بکنم: هشت سال دیگه که احتمالا دلار روی ۱۲۰ ۱۵۰ ست، جناب پزشکیان میگه: چیزی دست من بود، همش دست دولت در سایه بود. بعد شما احتمالا ناراحت میشین و متوجه میشین چقدر احمق بودین که رای دادین. به هر حال خوشتون بیاد خوشتون نیاد شماها که رای دادین بینهایت احمقین.
داستان ورود به توییترم رو صدبار گفتم. رفتم خونه دوستم، دیدم یه داف بلوند بغلشه. گفتم: یا خدا اینو از کجا پیدا کردی؟ گفت: توییتر دوست شدیم. منم سریع رفتم خونه اکانت ساختم. ۸ یا ۹ سال پیش بود. واسه اولین توییت نوشتم: سلام! من اومدم. یکی فورا ریپلای کرد: به کیرم.
چطوری هم دافین، هم کارمندین، هم سریالهای روز دنیارو دنبال میکنین، هم باشگاه میرین و هم با دوستاتون وقت میگذرونین؟ من فقط میتونم بخوابم، هفت صبح برم سر کار و شیش عصر بیام خونه. همین.
برادرم به مامانم گفت: تا وقت هست برین رای بدین. مامانم گفت: من عمرم رو کردم، برم رای بدم، اون دنیا جواب جوونهای پرپر شده رو چی بدم؟ بگم به خاطر پست و مقام پسرم رای دادم؟ نه من رای میدم نه بابات و نه امیر.
همکارم بسیجیم به شدت مشغول بازی همستر بود که متوجه شد مرجع تقلیدش جناب مکارم شیرازی معاملات رمز ارز رو حرام اعلام کردن. همکار من هم بین همستر و جناب مکارم، همسترو انتخاب کرد و مرجع تقلیدش رو تغییر داد و حضرت آقا اعلام کرد. فقه پویای شیعه.
مامانم دیشب گفت: واسه ناهار فردات زرشک پلو با مرغ میپزم. الان که تو شرکت ظرف غذام رو وا کردم، دیدم ماکارونیه. اینقدر دلم شکست که خواستم بشینم وسط شرکت گریه کنم. ما بندگانِ شکم اینطوری هستیم.
به راننده اسنپه گفتم: خودتون گرمتون نمیشه کولر نمیزنین؟ گفت: اگه تو هم مثل من یه بار بین نون شب زن و بچت و خرج ماشین میموندی گرما اذیتت نمیکرد.
اینقدر جوابش سنگین بود کمرم شکست. خواستم بگم ماشین رو کلا خاموش کن تا مرزداران هلش میدم.
میدونین ایرانی بودن چطوری خوبه؟ تو آلمان به دنیا بیای بعد تو ۴۰ سالگی بفهمی اصالتا ایرانی هستی. سوار هواپیما شی واسه یه هفته بری شیراز، تخت جمشید رو ببینی، بغض کنی، دوتا عکس یادگاری هم باش بندازی، یه پرس کوبیده هم بخوری و بعدش سوار هواپیما شی برگردی آلمان. در این حد خوبه.
فیلم زهرا امیرابراهیمی که پخش شد، من سال دوم دانشگاه بودم. یه همدانشگاهی داشتم، کلی سیدی از فیلمه رایت کرد، خودش و دوستدخترش تو دانشگاه فروختن. اینقدر سود کرد که با پولش موتور خرید. الان شهروند آمریکاست و تو کار تجارته. واقعا مخ اقتصادی داره. البته کسکش هم هست.
این پدیدهی کله تو کیک فرو کردن رو نمیدونم اولین بار کی مد کرد ولی ایدهی به شدت احمقانه و ضایعیه. اگه یه روز کسی همچین شوخی لوسی با من بکنه، اینقدر بهش چک میزنم که دهنش پر خون بشه.
تعجب نکنین مردم با این قیمتهای گرون میرن رستوران یا لباس میخرن. عزیزان! من یه سال کار کنم هیچی هم خرج نکنم نه میتونم ماشین بخرم نه خونه. خب واضحه حداقل میرم یه چلو کباب میخورم دلم نپوسه.
امسال موقع سال تحویل سر سفره هفتسین دعای متفرقه نکنین، نه پول بخواین، نه داف بلوند و نه ماشین شاسی بلند. همه یک دل رفتن آخوندهارو از ته دل بخوایم. بلکه سال بعد راحت شدیم.
دیشب بابام پرسید: چرا یه مدته ناراحتی؟ گفتم: پول ندارم. گفت: یعنی مشکلت فقط پوله؟ گفتم: بله فقط پول. گفت: مشکل بزرگی هم هست انصافا و صدا تلویزیون رو بلند کرد.
خواهرزادم اومد تو اتاق و گفت: دایی واسم پیتزا سیر و استیک میخری؟ دوست داشتم بهش بگم: پدرسگ! دایی من کل زندگیم یه بستنی قیفی هم واسم نخرید که تو چنین انتظاری ازم داری.
ولی نگفتم. واسش خریدم.
ساندویچی بودم یه خانم مهربون برای یه پسربچه فالفروش ساندویچ سفارش داد و رفت. پسرک تازه نشسته بود که صاحاب مغازه با یه لحن بد بهش گفت بره بیرون منتظر باشه نه تو مغازه. یه آقا به نشانه اعتراض با ناراحتی سفارشش رو پاره کرد اومد بیرون، همه پشت سرش همین کارو کردن.
دروغ چرا؟ من هنوز نیکا شاکرمی، مهسا امینی و باقی کشتهشدههارو فراموش نکردم. وقتی چهرهی خونینشون میاد جلو چشمهام از همه کسایی که با در اومدن پزشکیان دارن شادی میکنن متنفر میشم. خشمم هم نمیتونم کنترل کنم و مجبورم بلاک کنم. اگه رفاقتی بینمون بوده، ترجیح میدم از این به بعد نباشه.
دو سهتا از دخترهای کمسن و سال فامیل، تو اینستا، از دوستپسرهاشون و ماچبازیشون استوری میذارن البته به شکلِ کلوزفرند. خوشحالم فکر میکنن من مثل باقیِ فامیل، فضول و دهنلق نیستم ولی خب متاسفانه اشتباه بزرگی میکنن.
میدونین بدیِ افسردگی مزمن چیه؟ اینه که اطرافیانتون به غم تو چهرتون عادت میکنن. دیگه حوصلتون رو ندارن چون میدونن این اندوه جزیی از شخصیت و روان شما شده. کمکم ازتون دوری میکنن و سعی میکنن شمارو از دورهمیهاشون حذف کنن. انگار با این که نفس میکشین واسه اطرافیانتون مُردین.
من که زن ندارم ولی اگه یه روز ازدواج کردم همه تلاشم رو میکنم زنم احساس کنه واسه من زیباترین و بهترینه، نمیفهمم چرا بیشعورید از زنتون ایراد میگیرید که چاق، لاغر یا بدترکیبه؟ چطور دلتون میاد اخه.
خب تو دختر معصوم رو اینطوری پرت میکنی، کاملا محتمله سرش بخوره یه گوشه خونریزی مغزی کنه. بعد میگن مهسا امینی بیماری داشت خودش. منم با ۱۲۰ کیلو وزن و دو متر قد پرت کنی تو ون ممکنه سرم بخوره یه گوشه و بمیرم. سگ برینه تو قبر زنده و مردهتون.
این پسره که دخترهای شرکت دوستش دارن میز کنار من میشینه. در طول روز واسش میوه پوست کنده میارن، نسکافه میارن و من فقط نگاه میکنم :)) کسکشها درسته چاق و زشتم ولی حداقل تو مسیر یه تعارفی به منم بزنین. قول میدم نخورم.
مامانم بهم پول داده بود واسش تبلت بخرم، امروز واسش خریدم. هنوز جعبش رو باز نکرده بود، گفت: این نوعه واسه تو، تبلت قدیمی خودت رو بده من. نمیدونم چرا، فکر میکنه اگه گذشت و ایثار نکنه، مادر نیست. با اصرار تبلت کهنه منو برداشت.
امروز با تپسی اومدم خونه. راننده از خاطرات گشتنش تو پاریس و لندن میگفت. فکر کردم خالی میبنده. گوشیش رو داد عکسهارو نگاه کردم و پشمام ریخت. پرسیدم: آقا تو اینقدر پولداری وسط گرما و ترافیک چرا تو ملاصدرا مسافر میزنی؟ گفت: خونه بمونم با زنم دعوام میشه.
خودتون رو به هیچ رابطهای تحمیل نکنین. باور کنین اگه حالتون رو نمیپرسه یا سراغتون رو نمیگیره واسش مهم نیستین. اگه جز اولویتهاشون بودین تو شلوغترین روز کاریش هم بهتون زنگ میزد. آدمی آخرین داراییش غرورشه، این داراییتون رو حروم نکنین.
من که یه عمر درس خوندم، زجر و استرس کشیدم تا دکترا گرفتم تهش عاقبتم شد کارمندی و ترافیک همت. معلومه یه دختر نوجوون کارنامه مردودیش رو شیر میکنه و هرهر میخنده. حق هم داره بخنده وقتی عاقبت تحصیل و دانشگاه رو تو مملکت میبینه.
توییت حسادت به زن پسرخالم تو اینستاگرام پخش شده. زنش یک سلیطهایه که اگه بخونتش از اهواز میاد تهران و جفت خایههام رو میبره. بابا تروخدا توییت جاش توییتره نه اینستاگرام. اینستاگرام جای عکس دخترهای بلوند و پسرهای فیتنسه، این کسشرها چیه اونجا شیر میکنین؟
یه دسته زن ایرانی هم داریم میخوان هم مسلمون باشن هم امروزی. هم سفره ابوالفضل بندازن و هم واسه ظریف تبلیغ کنن. تو محیط کار میگن و میخندن ولی عکس واتساپ و توییترشون گل یاسه. آخ آخ اینقدر از این زنها چندشم میشه که حد نداره. از این که حس میکنن متفاوت و فهمیده هستن مور مورم میشه.
ساعت چهار و نیم گفتم ببینم اسنپ چقدر میگیره دیدم زده ۱۶۰. گفتم خیلی زیاده! یه ساعت اضافه کار وایسم، یه ذره از پول اسنپ در بیاد. الان قیمت گرفتم دیدم شده ۲۴۰ :)))) اینم از مدیریت مالیِ من.
پسرخالم زنش رو واسه سالگرد ازدواج برده پاریس بعد تو رستوران کلی پول داده آهنگ مورد علاقه زن رو بزنن. حالا زنش یه دختر دوقطبیه، با قیافهی معمولی و به شدت چاق. همه دخترهای فامیل از شدت حسادت جر خوردن ولی من میگم عشق واقعی این شکلیه. هیچوقت هیچکس منو اینطوری دوست نداشت.
مامانم میگه: واقعا سریال افعی تهران وجهه معلمهای کشور رو خراب کرد. حالا نامبرده معلم کلاس اول بود و تو مدرسه دانشآموزهاش رو با چوب کتک میزد و تو خونه ما بچههاش رو :)) سریال دقیقا چی رو خراب کرد، نمیدونم.
خواهرزاده شیش سالم زنگ زد بهم و گفت: دایی هفته بعد میخوایم بیایم تهران. خوشحالی؟ گفتم: قربون شکل ماهت برم. این جمله رو هیچوقت فراموش نکن. هیچ میزبانی از اومدن مهمان خوشحال نمیشه.
یکی از تلخترین توییتهایی که تو پنج سال حضورم تو توییتر خوندم همین توییت عذرخواهی مسافر اسنپ بود. اینقد تلخه که حتی نمیشه باهاش شوخی کرد. ما به معنای واقعی تو این مملکت گروگان گرفته شدیم.
دیت سمی که زیاد رفتم، ولی سمیترینش با یه دختر توییتری بود. رفتیم کافه بعد هم خیلی نرمال خداحافظی کردیم. رسیدم خونه، دیدم نوشته با یه خیکیِ کیری رفتم بیرون :)) البته در کل دیت خوبی بود، من از فردای اون روز رژیمم رو شروع کردم و نزدیک ۴۵ کیلو کم کردم.
میدونین تو زندگی بیشتر همه به کی حسودیم میشه؟ زنِ پسرخالم. پسرخالم خیلی پولداره، زنش تا ده یازده خوابه، بعد میره باشگاه، بعد باشگاه هم با دوستهاش میره کافه تا عصر. همه کارهای خونه هم کلفتشون میکنه. این زندگیایه که من آرزوش رو دارم.
اقای امین فردین من که حالم از قیافه و شغل کثیفت بهم میخوره و متاسفانه دسترسی هم بهت ندارم ولی ویو و مخاطبی که با توییتهای من کسب میکنی از گوشت سگ حرومتره.
بابام تعریف میکرد: زمان جوونیش شایعه شده بود کارخونه پپسیِ ایران، مال بهاییهاست. به خاطر همین، مردم پپسی رو تحریم کرده بودن. میگفت: شبهای جمعه بساط عرقخوری داشتیم ولی هیچکدوممون برای مزه، پپسی نمیخوردیم، میگفتیم حرومه. به بابام گفتم: دلم برای محمدرضاشاه میسوزه. چی میکشید!
دیروز تو اسنپ رانندهه گفت: شهرستانیهای خارکصه گند زدن به ترافیک تهران. دیگه سکوت نکردم. گفتم: آقا من به عنوان یه شهرستانی اگه کار مربوط به رشتم تو اصفهان بود، همین فردا بر میگشتم. وقتی نیست چیکار کنم؟ وگرنه شهرتون نه قشنگه، نه جذابه، نه آرامشبخشه، نه تمیزه و نه امنه.
کاش میشد این همکار بسیجیم رو به قتل برسونم. یه کارمند خانم خیلی محترم اومد تو اتاق به اون و باقی سلام کرد. وقتی رفت، همکار بسیجیم رو کرد به من و گفت: مگه نمیدونه من متاهلم؟ چرا سلام کرد؟ اینا همشون جندن.
برادرم تو واتساپش استاتوس گذاشته: برای سلامتی رییس جمهور مردمیِ کشور، هر نفر ده صلوات. ریپلای کردم: دستات پینه بست مرد! خایهی ملاها رو ول کن دو دقیقه.
امروز واقعا خدارو شکر کردم زمان بچگی من بچهباز و بچهدزد نبوده. چون هم کون سفید و تپلی داشتم و هم از هشت صبح تا نه شب تو کوچه ولو بودم. گشنه و نخورده هم بودم با یه بستنی یا بخمک راحت گول میخوردم.
من با آدم مذهبی میتونم کنار بیام، با آتئیست هم میتونم زندگی کنم ولی با دختر مسلمونی که عشق ابوالفضل و حضرت علیه ولی دکلته میپوشه تو عروسی قر میده نمیتونم سازش کنم. این آدم ذهن بیماری داره و به شدت دچار تناقضه.
یه رفیق دارم کیش زندگی میکنه، زخم کرده بود بیا کیش خونم، بیا کیش پیشم. بلیط رو که خریدم بهش پیام دادم: سلام خوبی؟ من این تاریخ تا این تاریخ کیشم. گفت: عه چه خوب! هوا عالیه. خوش بگذره بهتون :)) تا حالا اینطوری بهم نریده بودن.
برادرزادهم شیش سالش که بود باید مجاری ادراریش عمل میشد. بهش تستوسترون زدن و آلتش بزرگ شد. تو خونه میدویید و میگفت دولم اینقدر بزرگه که تو شرتم جا نمیشه. مردها موجودات سادهای هستن. اینقدر ساده که تو هر سنی بهشون بگی آلتت بزرگه از ته دل خوشحال میشن.
بار اول که تهران رفتم آرایشگاه گفتم: لطفا پازلفیهام هم ببرین بالاتر. گفت: کجاتو؟ گفتم: پازلفیهام. دیدم ترکید از خنده. گفت: بچه کجایی؟ گفتم: اهواز. گفت: به این میگن خط ریش. جای دیگه نگو پازلفی.
دیوث حالا چون تو تهران میگن خط ریش، پس خط ریش درسته و پازلفی غلط؟
آقای سعید ساکن اراک ۲۸ ساله، من گی نیستم. هعی تو دایرکت نگو بیا اراک خونم باهم حرف بزنیم و بیشتر آشنا شیم. من تو عمرم کون ندادم بذار این یه تپهی نریده رو باقی بذارم.
دخترعموم با یه شیرازی ازدواج کرد، یه سال نشده، طلاق گرفت، برگشت خونه باباش. ازش پرسیدم: چی شد پس؟ گفت: هر غروب زنبیل و قلیون زیر بغلمون بود، میرفتیم پارک یا مهمونی. خیلی خوش بودن، واقعا نمیتونستم بیشتر از این درکشون کنم دیگه.
رفتم کافهی نزدیک خونه، موکا خوردم، سیگار کشیدم و جفتهای عاشق رو نگاه کردم. به خودم گفتم: امیر پیر شدی و همدم پیدا نکردی. موقع حساب کردن دیدم موکای ۱۱۰ تومنِ هفتهی پیش شده ۱۳۰ تومن. خدارو شکر کردم مجردم و اومدم بیرون.
سه اشتباه بزرگ من در زندگی:
۱. بازگشت از لیسبون به ایران؛
۲. ادامه تحصیل در مقطع دکترا در ایران؛
۳. خوردن اردک.
واویلا این چه کسشری بود. مزه لجن کف جوب میداد. چه بویی بود این غذا داشت؟ لعنت بر من.
اقا این توییتهای زن پسرخالم رو نبرین اینستاگرام. اگه تو فامیل پخش بشه خونم رو میریزن. من دیروز دچار فوران احساسات شدم اون حرفارو زدم. الان دیدم هر توییت ۴۰ تا بوکمارک داره. جان من نبرین اینستاگرام. مجبور میشم اینجارو ببندم آخر.
آدم سگ بشه بچه آخر نشه. چرا پدر مادرت پیر شدن؟ چرا نمیبریشون سفر؟ چرا کار با گوشی هوشمند رو بهشون یاد نمیدی؟ چرا حواست بهشون نیست؟ بابا! منم مثل اون بچه بیناموس اولم. کار دارم، دغدغه دارم فقط بدبختانه زن و بچه ندارم.
سال ۸۴ من واسه اولین بار دوست دخترم رو اوردم خونه. کاری هم نکردیم، دوتا ماچ کردیم همو. لو رفت و کل ساختمون فهمیدن. شما نمیدونین اصفهانیها اونم اون زمان رو این موضوعها خیلی حساس بودن. فرداش که بابا مامانم اومدن، شنیدم مامانم به بابام میگفت: این خونه نجسه بفروشیم بریم یه جا دیگه.
راننده اسنپ بدترین و طولانیترین مسیرو انتخاب کرد و گوشخراشترین و چرتترین موزیکها هم پلی کرد. به خودم گفتم کی به مقصد میرسم بهش یک بدم. به مقصد که رسیدیم، برگشت رو کرد بهم و با لبخند گفت: شب خوبی داشته باشی دوست من!
منم ضعف کردم و بهش ۵ ستاره دادم.
متوجه شدم یه گروه تو تهران هستن نزدیک ۳۵ میلیون میگیرن و ایلتس ۷ بهت تقدیم میکنن :)) روش کارشون هم اینه تو گروهشون یکی رو شبیه تو گریم میکنن میفرستن جات امتحان بده و ایلتس ۷ واست بیاره. واقعا ملت خلاقی هستیم تو این رکود و کسادی بازار کلی روش درامدزایی جدید پیدا کردیم.
محسن افشانی همون بسیجی سلبریتی اینستا لایو گذاشته بود یکی بهش گفت از کلاس قران میای؟ عصبانی شد گفت ننت از کلاس قران میاد :))))
هیچ قدرت یا نظامی مثل جمهوری اسلامی نمیتونست ارزشهای اسلامی رو تبدیل به ضدارزش کنه :))
خیلیها نگران سرنوشت برادر من هستن که با حذف قالیباف چه بلایی سرش میاد؟ نمیدونم واقعا نمیدونم. فقط مطمئنم حتی اگه یه جفت خایه رو این کره زمین مونده باشه، علی برای پیشرفت خودش اونو پیدا میکنه و میماله.
اگه یه دوره از زندگیتون بیپولی رو تجربه کرده باشین، مهم نیست بعدش چقدر پولدار بشین، همیشه اثرات اون دوران بیپولی باهاتونه. سخته توضیحش، یه نوع حسرت و عطش که نمیذاره دیگه از رفاهتون لذت ببرین.
۲۶ سالم بود، رفتم خواستگاری. ته کارت بانکیم ۶۲ هزار تومن بود. بابای دختره پرسید: فکر خونه هستین؟ گفتم: تا سال بعد میخرم. پرسید: ماشین چطور؟ گفتم: اونم تا چند ماه بعد میخرم. هر چی میپرسیدن میگفتم میخرم. بابا مامانم چشاشون گرد شده بود.
چای و شیرینی میخوردم و فقط میگفتم میخرم حله.
دوستِ نسرین ملعون واسش تعریف کرده بود: هر وقت واسه شوهرش ساک میزنه، شوهره با ناراحتی میگه: اینکارارو نکن زری، فکر میکنم جندهای. حالا اون زنِ احمق واسه نسرین تعریف کرده، نسرین به من گفته و منم اینجا واسه کل توییتر فارسی تعریف کردم. در نتیجه مسائل زناشوییتون رو به دوستاتون نگین.
امروز غمگین و سرخورده نسکافه ریختم تو لیوان آب جوش و هم میزدم که همکار بسیجیم گفت: دکتر از اینا نخور. پرسیدم: چرا؟ گفت: تو هر بستش یک گرم شیشست. حتی تو کافیشاپها هم تو نوشیدنیهاشون شیشه میریزن که جوونها رو معتاد کنن.
اون لحظه به خودم گفتم واقعا مرگ سعادته.
واسه دخترداییم یه خواستگار متخصص مغز و اعصاب اومده که گفته: بابا مامانم آمریکان، ما هم بعد ازدواج باید بریم پیششون. دخترداییم هم گفته: من خونه و کارم ایرانه، آمریکا نمیام. هیچی سر همین موضوع عروسی بهم خورده. مردم چه لگدهایی به بخت و اقبالشون میزنن. مرد حسابی بیا منو بگیر.
چند وقت پیش تو دایرکت توییتر از یه دختره خواستگاری کردم، پرسی��: عکس واضح نداری؟ واسش فرستادم. دو دقیقه بعد بلاکم کرد. حالا میگفتی مناسب هم نیستیم، نمیپسندم ولی بلاک نمیکردی. آخه بلاک؟ خر شرک هم بودم حقم بلاک نبود. بعد میگین چرا اینقدر ناامیدی؟ :))
به یه خانم زیبا معرفی شدم جهت آشنایی. قرارمون تو کافیشاپ بود سه تا زناکس خوردم بلکه کمتر لکنت کنم. همه سعیم این بود کم و شمرده حرف بزنم پسره اومد سفارش بگیره نتونستم موکا رو تلفظ کنم زبونم گرفت. پسره خندید دختره هم به شدت ناراحت شد. به بهانه دستشویی اومدم بیرون و برگشتم خونه.
سال ۹۰ کلاس آیلتس میرفتم. تو کلاسمون یه پرستار بود باهام رفیق شده بود. میگفت دختر خوشگلها که واسه عمل دماغ میان وقتی بیهوش میشن، یواشکی ممههاشون رو میمالونم.
خبر خوب اینکه سال ۹۴ مهاجرت کرد کانادا. راحت برین دماغتون رو عمل کنین.
پسرعموم و زنش ساکن خوزستانن. دیروز فهمیدم یه مدته هاسکی خریدن. فکر کن تو گرما و شرجیِ خوزستان میخوان از سگ ناحیه سردسیر نگهداری کنن. تنها موجودی که سرنوشتش حتی از منم تلختره همین سگ بدبخته.
شما به پارتنرت خیانت میکنی و با یکی دیگه میخوابی. درسته لذت بردی ولی در واقع شاد نیستی. جای صبح زود، ظهر از خواب پامیشی، لذت بردی ولی شاد نیستی. شاد بودن حرکت در مسیر موفقیته. من تو زندگیم بیش از حد درگیر لذتها هستم تا شاد بودن. تو مسیر موفقیت و شادی باشین به جای لذت بردن.
دوستم باهام دردودل میکرد که تنهاست و زندگی شادی نداره. جراح ارتوپده. از زیر زبونش کشیدم ماهانه چقدر درامد داره؟ گفت: بین ۶۵ تا ۷۰ میلیون. باقی زمان دردودل داشتم راضیش میکردم شاید گرایش جنسی واقعیش رو پیدا نکرده و همجنسگراست. شاید بپرسید: چرا؟ باید بگم به شما ربطی نداره.
پسرعمم دو سال پیش پیام داد: اگه مراسم عقدم رو شرکت نکنی، دیگه هیچوقت خونت نمیام و باهات حرف نمیزنم. مراسم عقدش رو نرفتم و رو حرفش موند. واقعا فامیل فهمیده همینه. امیدوارم تا پایان عمرم به عهدش وفادار بمونه.
بابام و برادرم رفتن هاکوپیان و نزدیک ۱۸۰ میلیون لباس خریدن. چند دست کت و شلوار، پیرهن، شلوار، کت تک، کفش و غیره. بابام خوشحاله و من سراسر خشمم که چرا سهمی در خوشحالیش نداشتم. این خشمم باعث شده از خودم احساس تنفر کنم. چرا هعی میخوام وارد رقابتهایی بشم که از قبل بازندم؟ غمگینم.
من فقط یه بار تو اکیپ دوستی بودم. اونم سه تا دختر بودیم، دو تا پسر. الناز، سمیرا و فرنوش اسم دخترها بودن. ماه اول به الناز پیشنهاد دوستی دادم گفت نه. ماه دوم به سمیرا اونم گفت نه، رسیدم خونه دیدم فرنوش پیام داده: جواب منم منفیه. :)) بعدم از اکیپ انداختنم بیرون.
پسردایی من با نامزدش قبل عقد دو هفته رفتن برزیل. وقتی برگشتن، گفتن باهم نمیسازیم و بهم زدن. مامانم جریان رو که شنید، به زنداییم گفت: چرا حالا رفتن برزیل؟ میرفتن مشهد، پابوسِ امام رضا؛ هم ارزونتره هم دیگه دعواشون نمیشد.
میخوام بگم ما خانوادگی ذهنمون فقیره.
دخترعموم واسه بچهاش فرنی درست کرده بود تو کاسه رو میز آشپزخونه بود یه قاشق ازش خوردم گفتم چه خوب شده الی. گفت ازش خوردی؟ پرسیدم نباید میخوردم؟ گفت با شیر خودم درستش کرده بودم 😣😣
سخن آخر: اگه کسی پیشتون از افسردگیش حرف زد، بغلش کنید، اگه اسلام دست و پاتون رو بسته، بگین متاسفم ولی ترو به ناموس زهرا بهش احساس گناه ندین. روانشناسی زرد سمه خالصه. نگین شادی یه انتخابه، بخند، بلند شو، ورزش کن.
نمیتونه! میفهمین؟ نمیتونه! کسی که پاش شکسته میتونه بدوعه؟
زن پسرخالم اوج بیماری دوقطبیش که بود پرخاش میکرد حمله میکرد و گاهی پسرخالم و اطرافیانش رو کتک میزد. همه به پسرخالم گفتن طلاقش بده. ولی پاش موند، بردش شیراز درمان، ازش پرستاری کرد تا بهتر شد. الانم همه جوره هواشو داره. عشق اینطوریه وگرنه تو شرایط ایدهال به پا یکی بمونی هنر نکردی.