شاگرد، معلم(به بزرگسالها انگلیسی درس میدم😁)، همسر،مادر، برابریخواه که روزمره مینویسه و دغدغهی این گربهی قشنگ رو داره. فیو و ریتوویت نشانهی تایید است.
۳۸ سال پیش که آشنا شدیم پشتش کلی مصیبت کشیدیم.پدرم رضایت نمیداد. میگفت دانشجوئه و کار درست نداره. درست میگفت و بعد از ۴ سال بهم زدم. من رفتم دانشگاه و اون هم رفت دنبال تموم کردن درس و کار و خونه. ۴ سال بعد با دست پر برگشت. ۳۰ سال گذشت.
فردا میشه ۳۶ سال از اولین باری که همو دیدیم. من ۱۹ ساله واون ۲۲ ساله و دو ماه از سربازیش موندهبود واومدهبود ازجبهه مرخصی. هفتهی بعدش هم تولدش بود ومن پول نداشتم واینو براش بافتم. از پشت گذاشتم سرش و خلاصه ۳۶ ساله که نگهش داشته.😌♥️♥️🧿🧿
ما ماندیم و ۴۵ سال «چرا»؟؟
چرا زدی؟؟
چرا دوبار زدی؟؟
چرا وقتی ۱۶ تا بمب پیدا کردی کنسل نکردی؟
چرا وقتی عملیات لو رفتهبود همچنان بچههای مردم رو به قتلگاه فرستادی؟؟
چرا وقتی میشد جنگ رو زودتر تموم کرد و غرامت هم گرفت ۸ سال کششش دادی؟؟
و هزاران چرای دیگه…
تو این ۳۰ زندگیمون خیلی بالا و پایین داشته. روزهایی بوده که پول خریدن یه جفت جوراب هم نداشتیم. دورههای طولانی سختی و تنهایی، بدون حمایت هیچکس. شکر خدا تحمل کردیم و گذشت. کنارش بودم و کنارم بود. هنوز هم هستم و هنوز هم هست. ♥️♥️🧿🧿
اغلب مرد بودن و خوشقیافه با گانهای سبز سیر . به تنها چیزی که دقت نداشتن بدن من بود با اون شکم نیمه گنده. تمام سعیشون هم این بود که من راحت باشم و خجالت نکشم این کلمات «نیمه عریان و فیلان» و «حیا» رو هم بکنید در ماتحتتون. شکر خدا هیچکدوم از قشر شما نبودن
جماعت هومن سیدی و نوید محمدزاده رو خیلی گنده کردن. اونا نقش بازی نمیکنن، همونی که هستن هستن. هنرمند فرهاد اصلانیه که هر نقشی بهش میدن ماه بازی میکنه، چه کثیف مثل زندگی خصوصی و چه کمدی مثل شاهگوش.
۹ ماه پیش دکتر خانم رفتم چون خجالت میکشبدم برم پیش دکتر مرد و از قضا دکترم هم بسیار خوب از آب دراومد. سزارین اورژانسی بودم. پرستار شکمم رو ضدعفونی کرد و پوشوند. دکتر اومد ملافه رو زد کنار و خودش شروع کرد به شستن. کاپر اتاق عمل که یکی یکی اومدن تو👇
از روزی که #دختر دوستپسر گرفت قرارمون براین بود که ما خبر داشتهباشیم و هیچی یواشکی نباشه. حتی گفتیم بهش که به هیچوجه سر کوچه پیاده نشه و اگر آشنا دید بیاد سلام و معرفی بکنه. دلیلش واضح بود، کسی نتونه داستان درست کنه و درصورت مشکل ما بتونیم کمکش کنیم.
این صحبتهای بین ماهرخ و بهنام، ویه سری حرفهایی که قبل و بعدش زنده شد جزو بزرگترین مشکلات بین زن و مردهاست که هیچوقت در موردش حرف نمیزنن. احساس دوست داشتهنشدن، احساس عدم رضایت توی اتاق خواب و خیلی چیزهای دیگه. این قسمت خیلی حرف داشت.
اینهمه زن ایرانی شایسته داریم. مریم میرزاخانی داریم. خانم دکتر وثوق داریم. پروین اعتصامی داریم. از همه بهتر تک تک خودمون رو داریم که زیر بار اینهمه فشار به جایی رسیدیم وموفق شدیم. چرا باید حتما الگویی داشتهباشیم که هیچ ذهنیتی از زن ایرانی نداره؟؟؟!!
سال ۶۳ آشنا شدیم. تابستون بعدش تازه دانشجوشد. بابام فهمید وگفت یا ازدواج یه خداحافظ. ما یواشکی ادامهدادیم و بعد از ۴ سال بهم زدیم. تو این فاصله اینقدر کار کرد که بهش میگفتن فرهاد کوهکن. ۴ سال بعد با دست پربرگشت و فردا میشه ۲۹ سال که زیر یک سقفیم.♥️🧿
اولین کادویی که خواستم بهش بدم پول نداشتم برای همین براش یه کلاه بافتم. از جبهه اومدهبود مرخصی و تولدش بود. یهو از پشت گذاشتم سرش. هر وقت یکی پرسید چجوری آشنا شدین گفت یه کلاه سرم گذاشت. هنوز هم کلاه رو داره بعد از ۳۴ سال.
#همسر
#valentine
❤️❤️
سه سال پیش که شوهرم اجبارا خانهنشین شد شبی نیست که هردو خدا رو شکر نکنیم که من میتونم کار کنم و خرجمون رو دربیارم. بهم خیلی فشار میاد ولی از اونطرف هم شوهرم بیشترکارای خونهرو داره انجام میده.هر دومون دستبدست هم دادیم و هم خونمون سرپاست وهم خودمون.
حالا که یه سری دوستان دارن با این هیجان از اسراییل میخوان بیاد تهران رو بزنه، بیایین فقط یک چشمه براتون تعریف کنم.
#رشتو
صبح ۳۱ شهریور سال ۵۹ من و خواهرم داشتیم به مانتو و شلوار و روسریای که برای اولین بار بعد از انقلاب قرار بود تو مدرسه سر کنیم نگاه
وقتی برای مرخصی از جبهه اومدهبود تهران سر دیدن یه ویدیوی MTV با هم آشنا شدیم. اون موقع فکرش رو هم نمیکردیم هیچکدوم ۳۹ سال بعد هنوز در کنار هم باشیم. الان داره تلویزیون نگاه میکنه و من نگاهش میکنم، و هنوز دلم از وجودش گرمه. فردا میشه دقیقا ۳۹ سال❤️🧿
کثافت زن بودن تو رسانهی ایرانی که مردها اون وسط همچنان باسن میجنبونن و شبنم مقدمی باید بشینه، براشون دست بزنه و در نهایت زیر لب شعر رو زمزمه کنه. آیینهی مجسمی از مملکت مردانه!
خدا رحمت کنه مادرشوهرم طبقهی بالای ما زندگی میکرد. من کلید خونهاش رو داشتم که راحت برم بهش سربزنم. کلید رو که میانداختم میرفتم تو صدا میزد” فدا اومدی”؟❤️❤️روزی که از دنیا رفت از همه بلندتر گریه میکردم. جماعت میگفتن مگه عروس اینجوری اشک میریزه؟!
۵۵ سال تو این مملکت زندگی کردم. همه جا مراعات خانمهای باردار رو کردن. بچهی کوچیک هم که اصلا نقلو نبات جمعه. هر جا یه بچهی کوچیک تو کالسکه بوده همه ایستادن به ادا درآوردن و بازی کردن با بچه. شاید یه ایران دیگه تو دنیای موازی هست و ما خبر نداریم.
اولین اسکاری که فرهادی گرفت پرویز صیاد گفت تو ایران هیچکی نباید فیلم بسازه، چون اسم ج.ا تو دنیا میپیچه. امروز گلشیفته فراهانی گفته اصغر فرهادی صلاحیت نداره داور جشنواره باشه چون ایران زندگی میکنه. میخواهید ما بمیریم چون ایران زندگی میکنیم؟؟
امروز ۵۹ ساله شدم. خیلی چیزها تجربه کردم، خوب و بد. سختترینش پارسال بود،مهاجرت دخترم، و یکی از عجیبترینهاش هم اتفاقی که دو ماه پیش برام افتاد. تو این سالها اما بیشتر از هر چیز عطش یادگیری داشتم و دارم. شاید همین دلم رو جوانتر از سنم نگهداشته.
بیبیسی هی زنهای موفق ایرانی در فرنگ رو نشون میده. بابا #زنهایموفقایرانی ماها هستیم که علیرغم همهی بیعدالتیها و فشارها تو خود ایران به یه جایی رسیدیم.
این دروغگو رو باید خیلی وقت پیش ریپورت و بلاک مبکردین که اینطور نفرتپراکنی نکنه و دروغ نگه! الان بیشتر از دو هفتهایت که هیچ آموزشگاهی باز نیست. در ضمن در آموزشگاهها هیچ آدمی رو ضدعفونی نمیکنن.
از موهبت مادر برخوردار نبودم اما بعد از ازدواج مادرشوهرم به اندازهی همهی مادرهای دنیا بهم محبت کرد و دوستم داشت. من رو فدا صدا میکرد و کلید تو در میانداختم برم تو میگفت فدا اومدی؟خدا ��حمتش کنه و روزش همیشه گرامی.♥️♥️
با شوهر همیشه سعی کردیم هر چه در توانمون بود برای خوشبختیش فراهم کنیم. خودش هم بسیار سختکوش و با استعداد بود. خدا خواست و تلاشهاش جواب داد. امشب رفت به مسیری که امیدوارم درهای بیشتری رو به روش باز کنه. همیشه دعای خیر من و پدرش پشت سرش خواهد بود.
#دختر
بیبیسی از آغاز واکسیناسیون در ایران گفت و پشتش گفت حالا به مهاجران افغان هم واکسن میزنن؟! یادم نمیاد وقتی تو امریکا شروع کردن بگه حالا به لاتینتبارها هم واکسن میزنن؟!
وقتی کمک پزشکان بدون مرز و کمکهای دارویی و پزشکی رو رد میکنی و فقط درخواست رفع تحریمها رو داری یعنی دلت بهحال مردم نسوخته و دنبال پولی! اونهمه نامه هم که نوشتی رو بذار در کوزه آبشو بخور! بدبخت ما که گیر کیها افتادیم!!
۳۱ سال شد که کنار همیم. ۳۱ سال پر از بالا و پایین، پر از درد و شادی، داشتن و نداشتن، اما یک لحظه دستم رو ول نکرده و دستش رو ول نکردم. کنارم بوده و کنارش بودم.❤️❤️🧿🧿
برای من #فردوسکاویانی یادآور روزهای خوش گذشتهاست، روزهایی که هنوز امید به آینده و تغییر وجود داشت، روزهایی که تلویزیون برنامههای خوبی مثل محلهی بهداشت، همسران و آژانس دوستی نشون میداد، روزهایی که زندگی در جریان بود. یادش برای من همیشه گرامیه.
خواهر شوهر من ۲۲ سال بعد از فوت شوهرش چندسال پیش دوباره ازدواج کرد و کلی جماعت بهش حمله کردن که چرا! بچهها شب به شب برمیگردن خونه پیش خانوادههای خودشون و خبر ندارن که اون پدر و مادر باید با تنهایی خودشون دستوپنجه نرم کنن. خودخواه نباشیم. تنهایی سمه.
باز دوستان مهاجر فرنگنشین شروع کردن در مورد رایدادن یا رای ندادن ماها نسخه پیچیدن. این هزار بار… اگر بلد بودید چه کنید تو این مملکت، هیچکدوم مهاجرت نمیکردید، پس بیزحمت زبان به دهان بگیرید تا ما خودمون ببینیم چه گلی باید به سرمون بگیریم!!!🙄🙄
چهل سالگی برای کسی که هنوز بیست سالش نشده خیلی بزرگ و حتی پیره. برای آدمهای مختلف پیری ذهنیته. میتونی تو سی سالگی پیر باشی، و یا تو ۵۸ سالگی هنوز هریپاتر بخونی، با الیزابت بنت عاشقی کنی، و عاشق جان اسنو و آقای دارسی باشی، رژ قرمز بزنی و از زندگی لذت ببری.
من زنهایی که بدون حجاب به خیابونها میریم درست مثل این میمونه که داریم میریم جبهه. همسنگرهامون شما مردم کوچه و خیابان و همراهانمون هستید. همراهمون باشید و در کنارمون وگرنه امروز ماست و فردا خونها خواهد ریخت.
اگر اشتباه میکنم تصحیح کنید لطفا.
مهاجر کسیه که از روشهای قانونی درخواست مهاجرت کرده، واجد یک سری شرایطه، کارت شناسایی داره، از حق حقوقی برخورداره و قابل رصد شدنه. آیا همسایگان ما که در این تعداد دارند وارد کشور میشن مهاجرن؟
مادر وپدر لزوما کسانی نیستن که ما رو زاییدن. برای من انقدری مادرشوهرم مادری کرد هیچکس نکرد. هر وقت میپرسید شیوا مادر چطوره، دستم رو روی زانوش میزدم ومیگفتم مادر اینجا نشسته. خدا رحمتش کنه که طعم محبت رو بهم چشوند.♥️♥️
آخرین باری که نگران نبودین، سرتون رو راحت روی بالش گذاشتین، دلشوره نداشتین، دلهره ندشتین، احساس آرامش داشتین، خیال راحت داشتین کی بود؟ من اصلا یادم نمیاد.
خب بالاخره منهم زدم. تو مشکیندشت کرج بالای پنجاه سال رو میزدن. سر ناهارشون رسیدیم و تا دو و نیم شوهر ایستاد نوشتن اسامی که ازدحام نشه. مرتب و منظم. انشالله قسمت بچههامون.🤲💉
فردا میشه ۳۷ سال که به خاطر دیدن یک ویدیوی امتیوی با هم آشنا شدیم. آخرین مرخصیاش بود و از خط اومدهبود. چند روز بعدش برگشت. اون موقع فکر نمیکردم اینهمه سال بگذره و ته دلم جا خوش کنه. هنوز هم نگاهش و چشمکش از بین لابهلای جمع دلمرو میلرزونه. ♥️🧿#شوهر
با تمام بیاخلاقیهایی که دوران کووید کرد و تمام ظلمها، بدون استثنا همه برای شفای دخترش دعا کردن، منتهی ذات که پست باشه همین میشه. آدم بشو نیست که نیست. باز هم انشالله شفای دخترش.
دختری که پابهپای پدرش جنگید، از زیر قران ردش کرد و وارد دفتر ریاستجمهوری نشد. زنده باشی دختر. من و شوهر که دختر داریم با این صحنه اشک ریختیم.
#زهراپزشکیان
میکردیم که یهو مثل رگبار از آسمون بمب و خمپاره بود که ریخت روی شهر. همون موقع برق قطع شد تو شهر، آب رو یادم نیست. پدرم هراسون در حالیکه به آخوندا فحش میداد اومد خونه، ما بچهها رو ریخت تو ماشین و برد اونور شهر که مثلا امن باشیم، زهی خیال باطل. پالایشگاه
بیایین براتون قصه بگم امشب.☺️☺️
در ۱۹ سالگی آشناشدم باهاش.۲۲ سالش بود وسه ماه از سربازیش موندهبود. خط مقدمبود همش. خلاصه چهار سال ادامه دادیم ولی انگار هیچجوری کارا نمیخواست درست شه وبهم زدیم. چهارسال بعد با دست پربرگشت و ظرف شش ماه ازدواج کردیم.
#قسمت
چقدر عجیبه که یه تجربه از زایمان من اینهمه بازخورد و فحش جنسی به دنبال داشت. ما مشکلی نداریم. برای اینکه ناموس مردان غیور!!!! مملکت به خطر نیافته، خودشون بیان جای ما بزان! والله!!!😒😒
امروز یکی از همکارا میگفت باید کمک نکنیم به سیلزدگان تا بلکه عاصی شن بیان تو خیابون. پرسیدم خودت چرا نمیری تو خیابون؟؟! حرفی نداشت!!
پ.ن. براندازی در محدودهی امن!!!
رو که زدن چنان دود سیاهی شهر رو گرفت که روز شب شد. بیوقفه روی شهر بمب و خمپاره میریختن. شبها کنار دیوار میخوابیدیم تو اون گرمای طاقتفرسا. غذاهای یخچال و فریزر رو تا جایی که میشد خوردیم و بقیه رو ریختیم دور. پناهگاه که نبود، خندق کندهبودن که تا زانو
حال عمومیمون امروز یک کم بهتره. من دیشب یک کم تب داشتم ولی شوهر هنوز تبش بالاپایین میشه واکسیژن خونش رو ۹۱-۹۲ مونده. امروز باید سیتی ریه بده. پناه برخدا دیگه.🙏🏻🙏🏻