این بد است که آدم هیچوقت فرصت نکند سرش را روی شانه کسی بگذارد و از ته دل گریه کند و بداند که این کس، پشت سر آدم به آدم نمیخندد.
ــــ از نامهٔ سهراب شهیدثالث به عمویش احمد شهیدثالث
من نیاز ندارم که تو مرا جذاب بدانی یا فهمیده یا هر چه. من نیاز دارم که مرا دوست بداری و قسم میخورم که این دو یکی نیست.
ــــ آلبر کامو ــ نامه به ماریا کاسارس
همانگونه که به ما قهوهٔ بدون کافئین، آبجوی بدون الکل٬ بستنی بدون کالری میدهند٬ تلاش خواهند کرد تا ما را به معترضین اخلاقگرای بیخاصیت تبدیل کنند.
ــــ اسلاوی ژیژک
من آنقدر زیاد رؤیا بافتهام و کمتر زیستهام، که گاهی تنها سه سالهام، اما روز بعد، اگر خوابی که دیدهام محزون باشد و تار، سیصد سالهام. تو اینطور نیستی؟
ــــ از نامه ژرژ ساند به فلوبر
خميده نشو، كوتاه نيا، سعی نكن منطقیاش كنی، روح خودت را ويرايش نكن تا مُد روز به نظر برسد. برعكس، شديدترين وسواسهايت را بیرحمانه دنبال كن.
ــــ فرانتس کافکا
به خودکشی میاندیشیدم. اما سال نو هدیهای دریافت کردم. یک قواره پارچه برای کیمونو. پارچهٔ کتانی لطیفی با راه راه خاکستری برای کیمونوی تابستانی. گفتم پس تا تابستان را زنده میمانم.
ـــ اوسامو دازای