.
چرا ادبیات؟ بخاطرِ این شگفتی که بعد از خوندنِ هر بیت تجربه میکنم، از جا بلند میشم، نفس عمیق میکشم، باور نمیکنم، دوباره میشینم بیت رو میخونم و میفهمم که چقدر نمیفهمم.
.
برایِ خودم هم عجیب بود که محدثهی صلحطلبِ گوگولی و مهربون که همیشه پایبند به اصول اخلاقیه اونطوری وسط خیابون سرِ پسری که گوه اضافی خورده بود فریاد زد "چی زر زدی؟" و اگه جلوش رو نگرفته بودن چشماشو درمیآورد.
انرژیهام متعادل شد.
.
مامانبزرگم با یه گروهی از دوستایِ همسن و سالشون میرن استخر، یبار خیلی اصرار کردن که من هم همراهشون برم. وقتی رسیدیم پیش دوستاشون منو اینطوری معرفی کردن: اینم نوهم محدثهست! معلمه.
من اونموقع ترمِ دو بودم :)))))))
.
یوقتایی مغزم بعضی از کلمات رو از جمله حذف میکنه تا جمله رو رویِ وزن بخونه.
"من تا ابد جان بر کفِ اربابِ حلقههام"
-مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن-
جالبانگیز.
.
اجرایِ گریهی بید ِ لطفی رو تا سهتاری که تو بیات اصفهان میزنه میشه گوش داد، بعد باید چهار زانو بشینی زمین و گریه کنی.
"رشته صبرم به مقراضِ غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع"
.
داره میشه یکسال و نیم که تار میزنم، امّا متاسفانه اعتمادبنفسم تو این زمینه چسبیده کف و قطعهایی که بعد از یهماه تونستم تمیییز بزنم رو نمیتونم بذارم تو چنلم.
.
هرجا افکارم به بنبست میرسه و نمیتونم تصمیم بگیرم و میخوام از راهی که رفتم برگردم امّا از تنهایی میترسم، زنگ میزنم به بابا و مطمئن میشم هر اتفاقی هم که بیفته این آغوش همیشه بهروم بازه.