از خاطرات اورژانس:
یه آقا یه دختر بچه حدودا ده ساله رو آورد خاکی و بیهوش گفت دیوار افتاده روش. سریع رفتیم واسه احیا. استاد نگاه کرد گفت گردنش شکسته نبض نداره مرده. شما باباش هستید؟ گفت نه همسایهشم باباش سرکاره.
و ما با بغض به فکر خونواده ش که چه فرشته ای دیگه بینشون نیست.