وقتی 5 سالم بود توی مهدکودک یه پسری بود ب اسم ایلیا ک دوسم داشت ؛ مراقبم بود با هرکی که اذیتم میکرد دعوا می کرد
همیشه پیشم میشست ک هم گروهی باشیم
دو تا از ماشینای مورد علاقه ش رو چون گفتم چه خوشگله ؛ بهم داد
و من با اینکه خیلی از عروسکام رو دیگه ندارم
اونارو هنوزم نگه داشتم:)