تا اینک یه روز (فکر میکنم حدودا ۵ سالم بود) مامانم دراز کشیده بود و منم داشتم طبق معمول همیشه کارتن میدیدم
یهو مامانم برگشت بهم گفت من تو دلم نینی دارم
من که خشکم زده بود و انگار آب یخ ریخته بودن رو سرم یهو از جام بلند شدم، دورخیز کردم و بدو بدو رفتم سمت مامانم و پریدم رو شکمش...