اوایل ِازدواج دعوامون شد و برا اینکه ثابت کنم عاشقشم رگ ِدستمو زدم، هنگ کرد به پهنای صورت اشک می ریخت دستشو گذاشته بود رو دستم تا کمتر خون بیاد، تو بیمارستان امام رضا تمام اون شب تنها بودم وایشون رفته بود پیش پسرعمش و مست کرده بود تا فراموش کنه!
اونجا بود که فهمیدم عشق یعنی کشک